Page 30 - Shahrvand BC No.1247
P. 30
ادبیات/رمان 30
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی سال متسیب /شماره - 1247جمعه 22ریت 1392
بخش دوم
-۳۴ -
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
علف هایدارویی بروند.دیشب که مهمان ایزولا بودیم ،جمجمه بیلی طوطی ایزولا دور ســرش می چرخید و جیغ می کشید. تلگراف از سوزان اسکات به ژولیت In touch with Iranian diversity
بی را لمس کرده و گویا از یافته هایش خوشش نیامده بود.برجستگی شــنلزیبای بیلی بی سوراخ سوراخ و تکه هایی از آنقوره بیست و چهارم اوت ۱۹۴۶
دورویی و چرب زبانی بیلی بی را بیش از اندازه بزرگ و مشخص یافته. Vol. 20 / No. 1247 - Friday, July 12, 2013
ســپس کیت به او گفته بوده که بیلی بی را درآشپزخانه و در حال صورتی در هوا شناور بود. ژولیت عزیز ،من از اول هم با آمدن بیلی بی به گرنســی برای گرفتن
وارســی قفسه هادیده است .همین برای ایزولا کافی بوده و بلافاصله داوســی به او کمک کرد تا برخاســته و بیــرون بیاید،در نامه ها بشدت مخالف بودم .ابداً ،تکرار می کنم ابداً به او اعتمادنکن!
با کیتدرمورد جاسوسی بیلی بی تصمیمگرفته و نقشه ریخته اند حالی که بیلی بی همچنان فریاد می زد که توســط یک اجازه نده دســت او به نامه ها برسد .آیوور ،کمک بررس تازه ما ،بیلی
جادوگر بدذات دیوانه وهمکارانش و یک کودک که آشکارا بی را با گیلی گیلبرت (همکار هیو و کرای لندن و قربانیاخیر پرتاب
که امروز پی او را بگیرند و از نقشه هایش سردرآورند. بچه شــیطان است ،صدمهدیده و زندانی شده است! خیال قوری تو)،در حال ردوبدل کردن بوسه ای عاشقانه و طولانی در پارک
صبح خیلی زود بیدار و پشت بوته ها مخفی شده و بیلی بی را دیده کرده ایم! همه ما را بهدادگاه خواهد کشــید!از رفتار خود دیده است .پیوستن این دو با هم یعنی خطر!بلافاصله بیرونش کن!
اند که ماننددزدها با چمدان و کیفدستی ،بهمراه پاکت بزرگ قهوه پشیمانمان خواهد کرد!دیگر روشنایی روز را نخواهیمدید!
ای نامه ها ،از در پشــت خانه من بیرون می رود .آن ها بیلی بی را تا ناگهان ایزولا برخاست و با خشم غرید «این تویی کهدیگر بدون نامه های وایلد! قربانت ،سوزان
مزرعه و کلبه ایــزولا تعقیب کرده و آنجا به او حمله کرده و درانبار روشنایی روز را نخواهی دید .مار خوش خط و خال! دزد بی از ژولیت به سوزان
دود زندانیش می کنند .کیت تمام وســایل بیلی بی را از روی خاک
جمع آوری می کند و ایزولا نیز به خانه رفته با طوطی خودزنوبیا باز شرم! نمکنشناس حرامزاده! » بیست و پنجم اوت ۱۹۴۶
مــن هم داد زدم «تو این نامه ها را دزدیــده ای ،آن ها را از قوطی ساعت ۲:۰صبح
می گردد و او را نیز بداخل انبار می فرستد. بیســکویت ایــزولا دزدیده ای! تــو و آن همکار بی شــرمت گیلی عزیزم ،سوزان
اما سوزان فکرش را بکن! این گیلی گیلبرت احمق چه خیالیداشته؟
کــه نامه ها را بدزدد؟ بعد با آن ها چه کند؟ فکر نکردهدســتگیر و گیلبرتخیال داشتید با این نامه ها چه بکنید؟» براستی که تو قهرمان مایی! همراه این نامه ایزولا یک کارت عضویت
و بیلی بی فریاد کشــید «به تو چه دختر بی ادب و جسور؟ بگذار به افتخاری برای انجمن ادبی و پای پوســت سیب زمینی گرنسی رابه
زندانی خواهد شد؟ نشانه قدردانی برایت می فرســتد .کیت هم هدیه ای فراهم شده از
براســتی از تو و آیوور سپاسگزارم .خواهش می کنم از جانب من از او او بگویم با من چه کرده ای! » شــن و چسب برایت تهیه کرده که توصیه می کنم بیرون خانه و در
تشکر کن .بخاطر همه چیز ،بخاطر چشمان تیزبین ،فکر معقولو مــن هم داد زدم «حتماً اینکار را بکن! در باره خودت و آن گیلبرت
حس عدم اعتمادش به بیلی بی .اصلًا چطور است از جانب من رویش لعنتی برای دنیا حرف بــزن! از همین حالا می توانم تیتر روزنامه فضای باز درش را باز کنی.
را ببوســی؟ خیلی پسر دانایی است! شاید بهتر باشد سیدنی او رابه هــارا ببینــم ،گیلی گیلبرت دختــر بینوایی را فریــب داده و به تلگرافت سر بزنگاه رسید .ایزولا و کیت برای جمع کردن سبزی های
تبهکاری واداشــته است! از لانه عشــاق به زندان دربسته! مشروح مــورد نیاز خود صبح زود بیرون رفته بودند و من و بیلی بی درخانه
ریاست قسمت منصوب کند؟ تنها بودیم .لااقل وقتی تلگرافت به دســتم رسید اینطور گمان می
دوستدارت، خبر در صفحهسه!» کردم .بســرعت به طبقه بالا دویدم و در اتاقش را باز کردم .رفتهبود.
ژولیت با شــنیدن این حرف بیلی بی خفــه خون گرفت ودر همین لحظه
بووکر با آن اندام درشت و رسمی ،در حالی که پالتو قدیمی نظامی به چمدانش رفته بود ،کیف دستیش رفته بود ،و نامه ها رفته بود!
از سوزان به ژولیت تنداشت ،با تمام مهارت بازیگری خود وارد شد .چه به موقع! رمی هم وحشتم گرفت .بسرعت پایین دویدم و به داوسی تلفن زدم که بیاید
بیست و ششم اوت ۱۹۴۶ با یک کج بیل همراهش بود .بووکر نگاهی رسمی به صحنهانداخت و و باهــم دنبالــش بگردیم .او آمد ،اما پیش از آمــدن با بووکر تماس
گرفته واز او خواســته بود بندرگاه را زیرنظر بگیرد .باید جلوی خروج
ژولیت عزیزم، چنان خشمگین به بیلی بی نگریست که دلم برایش سوخت.
درســت گفته ای ،آیوور براستی پسر دانایی اســت .پیغامت را به او بازویش را گرفت و با همان لحن رسمی و تحکم آمیز گفت «بلند شو، بیلی بی را به هرقیمت می گرفتیم.
رســاندم .حتی از جانب تو رویش را هم بوســیدم .بعد هم از جانب وسایل شخصیت را بردار و گورت را ُگم کن! ایندفعهدستگیرتنمی داوسی آمد و هردو بسرعت به سوی شهر براه افتادیم.
خودم همانکار را کردم! ســیدنی او را به ریاست قسمت ارتقاداد ولی کنم! خودم شــخصاً تا اســکله تو را همراهی می کنم تا سوار اولین مــن دنبال او می دویدم و با هم لای بوته ها و پشــت پرچین ها را
کشتی شده و به انگلستان برگردی .امیدوارم هرگز خیال بازگشتبه نگاه می کردیم.داشــتیم از کنار کلبه و مزرعه ایزولا می گذشــتیم
جزیــره را نکنی که اگر بار دیگر تو را در اینجا ببینم نمی توانم قول کهناگهانداوســی ایستاد و با صدای بلند شروع به خنده کرد .آنجا
در مقابــل انبــار دود ایزولا ،کیت و ایزولا روی زمین نشســته بودند.
بدهم زندانی نشوی! » کیتموش خرمای پارچــه ای را که بیلی بی برایش هدیه آورده بود
بیلی بی با دلخوری جلو آمد و چمدان و کیف دســتیش را برداشت. در یکدســت و پاکت بزرگ قهوه ای رنگی در دست دیگر و ایزولا هم
بعد به ســوی کیت حمله برد و موش خرمای پارچه ای را که برایش روی چمدان بیلی بی .هردودر نهایت آسودگی و معصومیت نشسته
آورده بود از دســتش چنگ زد و گفت «حیف که برایت چنین هدیه بودند و صدای فریادهای ملتمسانه ای از انبار دود بگوش می رسید.
من بســوی کیت و پاکت قهوه ای دویدم و هردو را درآغوش گرفتم،
ای آوردم .دختره لوس ننر و سر به هوا! » و داوســی به ســوی انبار دود رفت تا درش را باز کند .در گوشه ایاز
آنقدر عصبانی شدم که محکم به صورتش سیلی زدم .چنان محکم انبار دود ،بیلی بی نشسته بود و داد می زد و دشنام می داد و زنوبیا،
که قســم می خورم صــدای بهم خوردن دندان هــای عقبش را هم
شنیدم.نمی دانم زندگی در جزیره چه بلایی سر من آورده است!
اگرچه دیروقت است و چشم هایم را به زور باز نگاه داشته ام ،ولی باید
بدانــی چرا کیت و ایزولا تصمیم گرفتند صبح زود برای جمعکردن
30
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی سال متسیب /شماره - 1247جمعه 22ریت 1392
بخش دوم
-۳۴ -
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
علف هایدارویی بروند.دیشب که مهمان ایزولا بودیم ،جمجمه بیلی طوطی ایزولا دور ســرش می چرخید و جیغ می کشید. تلگراف از سوزان اسکات به ژولیت In touch with Iranian diversity
بی را لمس کرده و گویا از یافته هایش خوشش نیامده بود.برجستگی شــنلزیبای بیلی بی سوراخ سوراخ و تکه هایی از آنقوره بیست و چهارم اوت ۱۹۴۶
دورویی و چرب زبانی بیلی بی را بیش از اندازه بزرگ و مشخص یافته. Vol. 20 / No. 1247 - Friday, July 12, 2013
ســپس کیت به او گفته بوده که بیلی بی را درآشپزخانه و در حال صورتی در هوا شناور بود. ژولیت عزیز ،من از اول هم با آمدن بیلی بی به گرنســی برای گرفتن
وارســی قفسه هادیده است .همین برای ایزولا کافی بوده و بلافاصله داوســی به او کمک کرد تا برخاســته و بیــرون بیاید،در نامه ها بشدت مخالف بودم .ابداً ،تکرار می کنم ابداً به او اعتمادنکن!
با کیتدرمورد جاسوسی بیلی بی تصمیمگرفته و نقشه ریخته اند حالی که بیلی بی همچنان فریاد می زد که توســط یک اجازه نده دســت او به نامه ها برسد .آیوور ،کمک بررس تازه ما ،بیلی
جادوگر بدذات دیوانه وهمکارانش و یک کودک که آشکارا بی را با گیلی گیلبرت (همکار هیو و کرای لندن و قربانیاخیر پرتاب
که امروز پی او را بگیرند و از نقشه هایش سردرآورند. بچه شــیطان است ،صدمهدیده و زندانی شده است! خیال قوری تو)،در حال ردوبدل کردن بوسه ای عاشقانه و طولانی در پارک
صبح خیلی زود بیدار و پشت بوته ها مخفی شده و بیلی بی را دیده کرده ایم! همه ما را بهدادگاه خواهد کشــید!از رفتار خود دیده است .پیوستن این دو با هم یعنی خطر!بلافاصله بیرونش کن!
اند که ماننددزدها با چمدان و کیفدستی ،بهمراه پاکت بزرگ قهوه پشیمانمان خواهد کرد!دیگر روشنایی روز را نخواهیمدید!
ای نامه ها ،از در پشــت خانه من بیرون می رود .آن ها بیلی بی را تا ناگهان ایزولا برخاست و با خشم غرید «این تویی کهدیگر بدون نامه های وایلد! قربانت ،سوزان
مزرعه و کلبه ایــزولا تعقیب کرده و آنجا به او حمله کرده و درانبار روشنایی روز را نخواهی دید .مار خوش خط و خال! دزد بی از ژولیت به سوزان
دود زندانیش می کنند .کیت تمام وســایل بیلی بی را از روی خاک
جمع آوری می کند و ایزولا نیز به خانه رفته با طوطی خودزنوبیا باز شرم! نمکنشناس حرامزاده! » بیست و پنجم اوت ۱۹۴۶
مــن هم داد زدم «تو این نامه ها را دزدیــده ای ،آن ها را از قوطی ساعت ۲:۰صبح
می گردد و او را نیز بداخل انبار می فرستد. بیســکویت ایــزولا دزدیده ای! تــو و آن همکار بی شــرمت گیلی عزیزم ،سوزان
اما سوزان فکرش را بکن! این گیلی گیلبرت احمق چه خیالیداشته؟
کــه نامه ها را بدزدد؟ بعد با آن ها چه کند؟ فکر نکردهدســتگیر و گیلبرتخیال داشتید با این نامه ها چه بکنید؟» براستی که تو قهرمان مایی! همراه این نامه ایزولا یک کارت عضویت
و بیلی بی فریاد کشــید «به تو چه دختر بی ادب و جسور؟ بگذار به افتخاری برای انجمن ادبی و پای پوســت سیب زمینی گرنسی رابه
زندانی خواهد شد؟ نشانه قدردانی برایت می فرســتد .کیت هم هدیه ای فراهم شده از
براســتی از تو و آیوور سپاسگزارم .خواهش می کنم از جانب من از او او بگویم با من چه کرده ای! » شــن و چسب برایت تهیه کرده که توصیه می کنم بیرون خانه و در
تشکر کن .بخاطر همه چیز ،بخاطر چشمان تیزبین ،فکر معقولو مــن هم داد زدم «حتماً اینکار را بکن! در باره خودت و آن گیلبرت
حس عدم اعتمادش به بیلی بی .اصلًا چطور است از جانب من رویش لعنتی برای دنیا حرف بــزن! از همین حالا می توانم تیتر روزنامه فضای باز درش را باز کنی.
را ببوســی؟ خیلی پسر دانایی است! شاید بهتر باشد سیدنی او رابه هــارا ببینــم ،گیلی گیلبرت دختــر بینوایی را فریــب داده و به تلگرافت سر بزنگاه رسید .ایزولا و کیت برای جمع کردن سبزی های
تبهکاری واداشــته است! از لانه عشــاق به زندان دربسته! مشروح مــورد نیاز خود صبح زود بیرون رفته بودند و من و بیلی بی درخانه
ریاست قسمت منصوب کند؟ تنها بودیم .لااقل وقتی تلگرافت به دســتم رسید اینطور گمان می
دوستدارت، خبر در صفحهسه!» کردم .بســرعت به طبقه بالا دویدم و در اتاقش را باز کردم .رفتهبود.
ژولیت با شــنیدن این حرف بیلی بی خفــه خون گرفت ودر همین لحظه
بووکر با آن اندام درشت و رسمی ،در حالی که پالتو قدیمی نظامی به چمدانش رفته بود ،کیف دستیش رفته بود ،و نامه ها رفته بود!
از سوزان به ژولیت تنداشت ،با تمام مهارت بازیگری خود وارد شد .چه به موقع! رمی هم وحشتم گرفت .بسرعت پایین دویدم و به داوسی تلفن زدم که بیاید
بیست و ششم اوت ۱۹۴۶ با یک کج بیل همراهش بود .بووکر نگاهی رسمی به صحنهانداخت و و باهــم دنبالــش بگردیم .او آمد ،اما پیش از آمــدن با بووکر تماس
گرفته واز او خواســته بود بندرگاه را زیرنظر بگیرد .باید جلوی خروج
ژولیت عزیزم، چنان خشمگین به بیلی بی نگریست که دلم برایش سوخت.
درســت گفته ای ،آیوور براستی پسر دانایی اســت .پیغامت را به او بازویش را گرفت و با همان لحن رسمی و تحکم آمیز گفت «بلند شو، بیلی بی را به هرقیمت می گرفتیم.
رســاندم .حتی از جانب تو رویش را هم بوســیدم .بعد هم از جانب وسایل شخصیت را بردار و گورت را ُگم کن! ایندفعهدستگیرتنمی داوسی آمد و هردو بسرعت به سوی شهر براه افتادیم.
خودم همانکار را کردم! ســیدنی او را به ریاست قسمت ارتقاداد ولی کنم! خودم شــخصاً تا اســکله تو را همراهی می کنم تا سوار اولین مــن دنبال او می دویدم و با هم لای بوته ها و پشــت پرچین ها را
کشتی شده و به انگلستان برگردی .امیدوارم هرگز خیال بازگشتبه نگاه می کردیم.داشــتیم از کنار کلبه و مزرعه ایزولا می گذشــتیم
جزیــره را نکنی که اگر بار دیگر تو را در اینجا ببینم نمی توانم قول کهناگهانداوســی ایستاد و با صدای بلند شروع به خنده کرد .آنجا
در مقابــل انبــار دود ایزولا ،کیت و ایزولا روی زمین نشســته بودند.
بدهم زندانی نشوی! » کیتموش خرمای پارچــه ای را که بیلی بی برایش هدیه آورده بود
بیلی بی با دلخوری جلو آمد و چمدان و کیف دســتیش را برداشت. در یکدســت و پاکت بزرگ قهوه ای رنگی در دست دیگر و ایزولا هم
بعد به ســوی کیت حمله برد و موش خرمای پارچه ای را که برایش روی چمدان بیلی بی .هردودر نهایت آسودگی و معصومیت نشسته
آورده بود از دســتش چنگ زد و گفت «حیف که برایت چنین هدیه بودند و صدای فریادهای ملتمسانه ای از انبار دود بگوش می رسید.
من بســوی کیت و پاکت قهوه ای دویدم و هردو را درآغوش گرفتم،
ای آوردم .دختره لوس ننر و سر به هوا! » و داوســی به ســوی انبار دود رفت تا درش را باز کند .در گوشه ایاز
آنقدر عصبانی شدم که محکم به صورتش سیلی زدم .چنان محکم انبار دود ،بیلی بی نشسته بود و داد می زد و دشنام می داد و زنوبیا،
که قســم می خورم صــدای بهم خوردن دندان هــای عقبش را هم
شنیدم.نمی دانم زندگی در جزیره چه بلایی سر من آورده است!
اگرچه دیروقت است و چشم هایم را به زور باز نگاه داشته ام ،ولی باید
بدانــی چرا کیت و ایزولا تصمیم گرفتند صبح زود برای جمعکردن
30