Page 29 - Shahrvand BC No. 1218
P. 29
ادبیات/رمان انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی
29 ـ۶ـ
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
سال متسیب /شماره - 1218جمعه 1ید 1391 از مارکام رینولدز به ژولیت
7/2/1946
از ژولیت به مارکام رینولدز
چهارم فوریه 1946
ژولیت عزیز، آقای مارکام رینولدز
تا پنجشنبه خیلی راه اســت .دوشنبه چطور است؟ رستوران کلاریج؟ خیابان هالکین ،آپارتمان شماره 63
لندن ،اس .دبلیو1 .
ساعت 7:00؟
ارادتمند،
آقای رینولدز گرامی ،مارک
بالاخره پســرکی را کــه یک خرمن گل میخک مقابــل آپارتمانم می
تذکر :فکر نمی کنم تلفن داشته باشی .داری؟ گذاشــت گیر انداختم .نگاهش داشــتم و با تهدید های ترسناک وادار
In touch with Iranian diversity از دنیا نداشتیم ،بسیار آموزنده و ضروری است که بدانیم انگلستان در از ژولیت به مارکام به اعترافش کردم .و ســرانجام آدرس شــما را یافتم .می بینید جناب
این سال ها چه فشاری را تاب آورده است. هفتم فوریه 1946 رینولذر؟ شــما تنها کسی نیستید که می توانید کارمندان بیگناه را به
آقای رینولدز عزیز، ســخن وادارید .امیدوارم او راتنبیه نکرده باشید .بنظر پسرک نازنینی
کتاب شما نه تنها آموزنده که سرگرم کننده نیز بود .لحن طنزآلود آن آمد .و تازه چاره دیگری نداشت ،من با خاطراتی که از گذشته بیاد می
مرا از طرفداران شما کرد. بسیار خوب .دوشنبه ،رستوران کلاریج ساعت هفت.
تلفن هم دارم .در خیابان اوکلی زیر خروارها سنگ و خاکی که روزگاری آورم او را ترساندم.
شــاید فکر کنید نام انجمن ادبی ما ،انجمن ادبی و پای پوســت سیب آپارتمان من بوده اند .اینجا را بطور موقت اجاره کرده ام و صاحب خانه حــالا می توانم بخاطــر ده ها دوجیــن گلی که برایم فرســتاده اید
زمینی گرنســی مسخره و خنده آور است .قول می دهید این نام را به ام خانم اولیور بورنز تنها تلفن ساختمان را در اختیار دارد .اگر مایل به سپاســگزاری کنم .باید اعتراف کنم سال هاست چنین ُرزهای شاداب،
ســخره نگیرید؟ اعضای انجمن همه از دوستان من هستند و ابدا میل چنین کاملیاهای تازه و چنین ارکیده های خوشــرنگی ندیده بودم .و
گفتگو با او هستید ،شماره تلفن را تقدیم کنم. مطمئنم حتی نمی توانید شــادی و نشاطی را که در این زمستان سرد
ندارم این عزیزان موضوع شوخی و خنده خوانندگان شما شوند. با ارادت و احترام،
از آن گذشته مایلم پیش از هر قول و قراری کمی از خود و کارهایتان ژولیت اشتون و لرزان برای من به ارمغان آوردند ،تصور کنید.
برایم بنویســید .منظور شــما از نوشــتن مقاله ای در باره کتابخوانی چه کرده ام که شایســتگی زندگی در چنین بهشــتی را یافته ام نمی
چیست؟ امیدوارم مایه رنجش شما نشده باشم .بالاخره اعضای انجمن از داوسی به ژولیت دانم .در حالیکه بقیه مجبورند هوای سرد و درختان بی برگ و پژمرده
ادبی از من مــی خواهند تا در مورد شــما و هدفتان از تحقیق یقین هفتم فوریه 1946
را تحمل کنند .ولی باید بگویم از بخت خود بسیار خرسندم.
داشته باشم. با احترام و ارادت،
امیدوارم هرچه زودتر خبرهایی تازه و خوب از شما داشته باشم. ژولیت اشتون
با ارادت و احترام،
امیلیا ماگری
دوشیزه اشتون عزیز،
کاملا یقین دارم انجمن ادبی گرنسی با کمال میل می خواهد داوطلب از ژولیت به امیلیا از مارکام رینولدز به ژولیت
5/2/1946
مقاله شما در روزنامه تایمز باشد .از خانم ماگری خواهش کردم در باره دهم فوریه 1946
نشست های انجمن برایتان بنویسد .هرچه باشد او خانم تحصیل کرده
Vol. 20 / No. 1218 - Friday, Dec. 21, 2012 خانم امیلیا ماگری ایست و نوشته هایش بهتر با مقاله شما جور می شود .البته گمان نمی دوشیزه اشتون عزیز،
قصر ویندکراس البته که پســرک پادو را اخراج نکردم .حتــی به او پاداش هم دادم .او
لَبووه کنم چندان شباهتی به انجمن های ادبی لندن داشته باشیم. توانســت کاری بکند که من راهی برای انجامش نمی جستم :معرفی
آقای هیستینگز هنوز جلد قابل قبولی از کتاب لوکاس پیدا نکرده است.
سنت مارتینز ،گرنسی اما یادداشت کوتاهی از او داشتم که نوشته بود« :سخت ردش را گرفته به شما.
خانم ماگری عزیز، ام .منتظر باش!» بنظر شخص مهربان و مودبی است ،اینطور نیست؟ بنظرم آمد که نامه شما مانند دست دادن دو تازه آشناست و خوشحالم
الان روی بــام کراون هتل کار می کنم .برخــی از چوب های بام باید که مراســم معارفه انجام شده اســت .امیدوارم شما هم نظر مرا داشته
با سپاس از نامه تان ،بسیار خوشوقتم که می توانم پاسخ پرسش هایتان عوض شوند .صاحب هتل امیدوار است برای بازدیدکنندگان تابستانی باشید ،به این ترتیب مرا از شرکت در میهمانی شام بانو باسکومب که به
را براحتــی بدهم .اعتراف می کنم بســیاری از موقعیت ها را در دوران آماده باشد .اگرچه از کار روی پشت بام خوشم می اید ولی منتظرم هوا امید دیدار اتفاقی شما می پذیرفتم خلاص می کنید .دوستان محتاطی
جنگ طنزآلود و خنده دار یافتم .ســردبیر اسپکتاتور معتقد بود اگر با دارید ،بخصوص این اقای اســتارک که گفت کارش دخالت در برنامه
زبان طنز در باره مشــکلات جنگ بگوییم ،شاید از هول و هراس آن در بهتر شود و هرچه زودتر کار در مزرعه خودم را شروع کنم. های شما نیست و از آوردنتان به میهمانی که به مناسبت افتتاح دفتر
میان توده مردم بکاهیم و مایه تقویت روحیه بســیار پایین مردم لندن نمی دانید چه احســاس خوبی به من دست می دهد وقتی شب که به
در آن روزهای دشــوار باشیم .و من از اینکه ایزی موفق به چنین کاری دیدگاه برگزار کرده بودم خودداری کرد.
شد ،براستی خوشحالم .ولی خوشبختانه نیاز به طنزآلود کردن مشکلات خانه می آیم ،نامه ای از شما منتظرم است. خدا می داند نیت پاکی دارم .لااقل رزیلانه نیســت .راستش این است
دیگر گذشته اســت .و تازه من هیچگاه کسانی را که مشتاق مطالعه و صمیمانــه آرزو می کنــم بتوانید موضوع مورد علاقــه ای برای کتاب که شما تنها نویسنده خانمی هستید که می تواند مرا بخنداند .ستون
خواندن هستند مسخره نمی دانم .و بسیار خوشوقتم که یکی از کتاب ایزی بیکرستاف شما نکته سنج ترین مطلبی ست که در دوران جنگ
آیندهتان پیدا کنید. نوشته شده ،و من براستی مایلم دوشیزه جوانی که آن را نوشته ببینم.
هایم به دست چنان وجود شریفی چون آقای آدامز رسیده است. با ارادت و احترام، اگر پیمان بســپارم که آدم دزد نیســتم ،آیا حاضرید هفته دیگر با من
برای احترام به خواســته شــما ،و برای اینکه درباره من بخوبی بدانید، داوسی آدامز
شام بخورید؟ شبش را شما انتخاب کنید .در خدمت شما هستم.
از عالیجناب سیمون سیمپلز ،کشــیش کلیسای سنت هیلدا ،نزدیک از امیلیا ماگری به ژولیت با احترام،
بوری ســنت ادموندز در سافولک تقاضا کرده ام یادداشتی در باره من هشتم فوریه 1946 مارکام رینولدز
بنویسد .او مرا از هنگامی که کودکی بیش نبودم می شناسد و توجه و
مهر فراوانی به من دارد .از بانو بِلا تانتوم هم خواهش کردم درباره من دوشیزه اشتون عزیز،
داوسی آدامز به دیدنم آمده بود .هیچوقت او را چنین هیجانزده ندیده چیزی بنویســد .در دوران بمباران لنــدن کار داوطلبانه ما با هم بود و
بودم .شــادی و هیجان او بخاطر کتاب اهدایی و نامه های شماســت .باید بگویم ایشان ابدا مهر و محبتی به من ندارد .شاید بشود گفت قلبا از ژولیت به مارکام رینولدز
بقدری با احســاس در مورد ضرورت نامه نوشــتن برای شــما و شرح از من خوشــش نمی آید .از میان این دو نظر ،که شاید متضاد باشند، ششم فوریه 1946
مطمئنم می توانید تصویری از من و شخصیتم بسازید. انجمن ادبی گرنسی صحبت می کرد که اثری از داوسی خجالتی و آرام آقای رینولدز عزیز،
برای اینکه با کارهایم بیشتر آشنا شوید ،یک نسخه از کتاب سرگذشت را نمی دیدم .شــاید خودش هم نداند ولی داوسی این هدیه گرانبها را باید بگویم در مقابل تعریف از خودم بی اختیارم .بخصوص اگر کســی
آن برنته را می فرستم .و خواهید دید که توانایی نوشتن مسایل بسیار دارد که می تواند دیگران را به آرامی مجاب کند .شاید چون هیچوقت از نوشــته هایــم تعریف کند .با کمال میل دعوت شــما را می پذیرم.
جدی را هم دارم .اگرچه فروش خوبی نداشت ،گمانم ابدا فروش نرفت، برای خودش چیزی نمی خواهد .این اســت که دوستانش از خدا می
اما از نوشــتن آن بیش از نوشتن ایزی بیکرســتاف به جنگ می رود پنجشنبه آینده چطور است؟
خواهند کاری برایش انجام دهند.
از مقاله شما برایم گفت و خواهش کرد در باره انجمن ادبی گرنسی که لذت بردم.
در دوران اشــغال و به خاطر آن تاسیس شد بنویسم .با خوشوقتی این اگر چیز دیگری هست که بتواند شما را نسبت به منظور من از نوشتن با ارادت و احترام،
29 در باره انجمن شما مطمئن کند ،مرا در جریان بگذارید. کار را می کنم ولی شرط کوچکی دارد. ژولیت اشتون
یکی از دوســتان انگلیســی من برایم یک جلد از ایزی بیکرستاف به با ارادت و احترام،
جنگ می رود را فرســتاده .برای ما که به مدت پنج سال هیچ خبری ژولیت اشتون
29 ـ۶ـ
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
سال متسیب /شماره - 1218جمعه 1ید 1391 از مارکام رینولدز به ژولیت
7/2/1946
از ژولیت به مارکام رینولدز
چهارم فوریه 1946
ژولیت عزیز، آقای مارکام رینولدز
تا پنجشنبه خیلی راه اســت .دوشنبه چطور است؟ رستوران کلاریج؟ خیابان هالکین ،آپارتمان شماره 63
لندن ،اس .دبلیو1 .
ساعت 7:00؟
ارادتمند،
آقای رینولدز گرامی ،مارک
بالاخره پســرکی را کــه یک خرمن گل میخک مقابــل آپارتمانم می
تذکر :فکر نمی کنم تلفن داشته باشی .داری؟ گذاشــت گیر انداختم .نگاهش داشــتم و با تهدید های ترسناک وادار
In touch with Iranian diversity از دنیا نداشتیم ،بسیار آموزنده و ضروری است که بدانیم انگلستان در از ژولیت به مارکام به اعترافش کردم .و ســرانجام آدرس شــما را یافتم .می بینید جناب
این سال ها چه فشاری را تاب آورده است. هفتم فوریه 1946 رینولذر؟ شــما تنها کسی نیستید که می توانید کارمندان بیگناه را به
آقای رینولدز عزیز، ســخن وادارید .امیدوارم او راتنبیه نکرده باشید .بنظر پسرک نازنینی
کتاب شما نه تنها آموزنده که سرگرم کننده نیز بود .لحن طنزآلود آن آمد .و تازه چاره دیگری نداشت ،من با خاطراتی که از گذشته بیاد می
مرا از طرفداران شما کرد. بسیار خوب .دوشنبه ،رستوران کلاریج ساعت هفت.
تلفن هم دارم .در خیابان اوکلی زیر خروارها سنگ و خاکی که روزگاری آورم او را ترساندم.
شــاید فکر کنید نام انجمن ادبی ما ،انجمن ادبی و پای پوســت سیب آپارتمان من بوده اند .اینجا را بطور موقت اجاره کرده ام و صاحب خانه حــالا می توانم بخاطــر ده ها دوجیــن گلی که برایم فرســتاده اید
زمینی گرنســی مسخره و خنده آور است .قول می دهید این نام را به ام خانم اولیور بورنز تنها تلفن ساختمان را در اختیار دارد .اگر مایل به سپاســگزاری کنم .باید اعتراف کنم سال هاست چنین ُرزهای شاداب،
ســخره نگیرید؟ اعضای انجمن همه از دوستان من هستند و ابدا میل چنین کاملیاهای تازه و چنین ارکیده های خوشــرنگی ندیده بودم .و
گفتگو با او هستید ،شماره تلفن را تقدیم کنم. مطمئنم حتی نمی توانید شــادی و نشاطی را که در این زمستان سرد
ندارم این عزیزان موضوع شوخی و خنده خوانندگان شما شوند. با ارادت و احترام،
از آن گذشته مایلم پیش از هر قول و قراری کمی از خود و کارهایتان ژولیت اشتون و لرزان برای من به ارمغان آوردند ،تصور کنید.
برایم بنویســید .منظور شــما از نوشــتن مقاله ای در باره کتابخوانی چه کرده ام که شایســتگی زندگی در چنین بهشــتی را یافته ام نمی
چیست؟ امیدوارم مایه رنجش شما نشده باشم .بالاخره اعضای انجمن از داوسی به ژولیت دانم .در حالیکه بقیه مجبورند هوای سرد و درختان بی برگ و پژمرده
ادبی از من مــی خواهند تا در مورد شــما و هدفتان از تحقیق یقین هفتم فوریه 1946
را تحمل کنند .ولی باید بگویم از بخت خود بسیار خرسندم.
داشته باشم. با احترام و ارادت،
امیدوارم هرچه زودتر خبرهایی تازه و خوب از شما داشته باشم. ژولیت اشتون
با ارادت و احترام،
امیلیا ماگری
دوشیزه اشتون عزیز،
کاملا یقین دارم انجمن ادبی گرنسی با کمال میل می خواهد داوطلب از ژولیت به امیلیا از مارکام رینولدز به ژولیت
5/2/1946
مقاله شما در روزنامه تایمز باشد .از خانم ماگری خواهش کردم در باره دهم فوریه 1946
نشست های انجمن برایتان بنویسد .هرچه باشد او خانم تحصیل کرده
Vol. 20 / No. 1218 - Friday, Dec. 21, 2012 خانم امیلیا ماگری ایست و نوشته هایش بهتر با مقاله شما جور می شود .البته گمان نمی دوشیزه اشتون عزیز،
قصر ویندکراس البته که پســرک پادو را اخراج نکردم .حتــی به او پاداش هم دادم .او
لَبووه کنم چندان شباهتی به انجمن های ادبی لندن داشته باشیم. توانســت کاری بکند که من راهی برای انجامش نمی جستم :معرفی
آقای هیستینگز هنوز جلد قابل قبولی از کتاب لوکاس پیدا نکرده است.
سنت مارتینز ،گرنسی اما یادداشت کوتاهی از او داشتم که نوشته بود« :سخت ردش را گرفته به شما.
خانم ماگری عزیز، ام .منتظر باش!» بنظر شخص مهربان و مودبی است ،اینطور نیست؟ بنظرم آمد که نامه شما مانند دست دادن دو تازه آشناست و خوشحالم
الان روی بــام کراون هتل کار می کنم .برخــی از چوب های بام باید که مراســم معارفه انجام شده اســت .امیدوارم شما هم نظر مرا داشته
با سپاس از نامه تان ،بسیار خوشوقتم که می توانم پاسخ پرسش هایتان عوض شوند .صاحب هتل امیدوار است برای بازدیدکنندگان تابستانی باشید ،به این ترتیب مرا از شرکت در میهمانی شام بانو باسکومب که به
را براحتــی بدهم .اعتراف می کنم بســیاری از موقعیت ها را در دوران آماده باشد .اگرچه از کار روی پشت بام خوشم می اید ولی منتظرم هوا امید دیدار اتفاقی شما می پذیرفتم خلاص می کنید .دوستان محتاطی
جنگ طنزآلود و خنده دار یافتم .ســردبیر اسپکتاتور معتقد بود اگر با دارید ،بخصوص این اقای اســتارک که گفت کارش دخالت در برنامه
زبان طنز در باره مشــکلات جنگ بگوییم ،شاید از هول و هراس آن در بهتر شود و هرچه زودتر کار در مزرعه خودم را شروع کنم. های شما نیست و از آوردنتان به میهمانی که به مناسبت افتتاح دفتر
میان توده مردم بکاهیم و مایه تقویت روحیه بســیار پایین مردم لندن نمی دانید چه احســاس خوبی به من دست می دهد وقتی شب که به
در آن روزهای دشــوار باشیم .و من از اینکه ایزی موفق به چنین کاری دیدگاه برگزار کرده بودم خودداری کرد.
شد ،براستی خوشحالم .ولی خوشبختانه نیاز به طنزآلود کردن مشکلات خانه می آیم ،نامه ای از شما منتظرم است. خدا می داند نیت پاکی دارم .لااقل رزیلانه نیســت .راستش این است
دیگر گذشته اســت .و تازه من هیچگاه کسانی را که مشتاق مطالعه و صمیمانــه آرزو می کنــم بتوانید موضوع مورد علاقــه ای برای کتاب که شما تنها نویسنده خانمی هستید که می تواند مرا بخنداند .ستون
خواندن هستند مسخره نمی دانم .و بسیار خوشوقتم که یکی از کتاب ایزی بیکرستاف شما نکته سنج ترین مطلبی ست که در دوران جنگ
آیندهتان پیدا کنید. نوشته شده ،و من براستی مایلم دوشیزه جوانی که آن را نوشته ببینم.
هایم به دست چنان وجود شریفی چون آقای آدامز رسیده است. با ارادت و احترام، اگر پیمان بســپارم که آدم دزد نیســتم ،آیا حاضرید هفته دیگر با من
برای احترام به خواســته شــما ،و برای اینکه درباره من بخوبی بدانید، داوسی آدامز
شام بخورید؟ شبش را شما انتخاب کنید .در خدمت شما هستم.
از عالیجناب سیمون سیمپلز ،کشــیش کلیسای سنت هیلدا ،نزدیک از امیلیا ماگری به ژولیت با احترام،
بوری ســنت ادموندز در سافولک تقاضا کرده ام یادداشتی در باره من هشتم فوریه 1946 مارکام رینولدز
بنویسد .او مرا از هنگامی که کودکی بیش نبودم می شناسد و توجه و
مهر فراوانی به من دارد .از بانو بِلا تانتوم هم خواهش کردم درباره من دوشیزه اشتون عزیز،
داوسی آدامز به دیدنم آمده بود .هیچوقت او را چنین هیجانزده ندیده چیزی بنویســد .در دوران بمباران لنــدن کار داوطلبانه ما با هم بود و
بودم .شــادی و هیجان او بخاطر کتاب اهدایی و نامه های شماســت .باید بگویم ایشان ابدا مهر و محبتی به من ندارد .شاید بشود گفت قلبا از ژولیت به مارکام رینولدز
بقدری با احســاس در مورد ضرورت نامه نوشــتن برای شــما و شرح از من خوشــش نمی آید .از میان این دو نظر ،که شاید متضاد باشند، ششم فوریه 1946
مطمئنم می توانید تصویری از من و شخصیتم بسازید. انجمن ادبی گرنسی صحبت می کرد که اثری از داوسی خجالتی و آرام آقای رینولدز عزیز،
برای اینکه با کارهایم بیشتر آشنا شوید ،یک نسخه از کتاب سرگذشت را نمی دیدم .شــاید خودش هم نداند ولی داوسی این هدیه گرانبها را باید بگویم در مقابل تعریف از خودم بی اختیارم .بخصوص اگر کســی
آن برنته را می فرستم .و خواهید دید که توانایی نوشتن مسایل بسیار دارد که می تواند دیگران را به آرامی مجاب کند .شاید چون هیچوقت از نوشــته هایــم تعریف کند .با کمال میل دعوت شــما را می پذیرم.
جدی را هم دارم .اگرچه فروش خوبی نداشت ،گمانم ابدا فروش نرفت، برای خودش چیزی نمی خواهد .این اســت که دوستانش از خدا می
اما از نوشــتن آن بیش از نوشتن ایزی بیکرســتاف به جنگ می رود پنجشنبه آینده چطور است؟
خواهند کاری برایش انجام دهند.
از مقاله شما برایم گفت و خواهش کرد در باره انجمن ادبی گرنسی که لذت بردم.
در دوران اشــغال و به خاطر آن تاسیس شد بنویسم .با خوشوقتی این اگر چیز دیگری هست که بتواند شما را نسبت به منظور من از نوشتن با ارادت و احترام،
29 در باره انجمن شما مطمئن کند ،مرا در جریان بگذارید. کار را می کنم ولی شرط کوچکی دارد. ژولیت اشتون
یکی از دوســتان انگلیســی من برایم یک جلد از ایزی بیکرستاف به با ارادت و احترام،
جنگ می رود را فرســتاده .برای ما که به مدت پنج سال هیچ خبری ژولیت اشتون