Page 30 - Shahrvand BC No. 1214
P. 30
‫ادبیات ‪ /‬رمان‹‹‬ ‫‪30‬‬

‫انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی‬

‫ـ‪۲‬ـ‬

‫نوشته ‪ :‬مری آن شافر‬
‫ترجمه‪ :‬فلور طالبی‬

‫خوشوقت شد‪ .‬آقای هیس��تینگز معتقد است بهترین شرح حال لمب‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1214‬جمعه ‪ 3‬رذآ ‪1391‬‬
‫توسط ای‪ .‬وی‪ .‬لوکاس نوشته شده و قول داد دنبال یک جلد خوب آن‬
‫برایتان بگردد‪ .‬البته ممکن است مدتی طول بکشد‪.‬‬ ‫از داوسی آدامز‪ِ ،‬گرنزی‪ ،‬جزایر مانش‪ ،‬به ژولیت‬
‫ت��ا کت��اب پیدا ش��ود خواهش م ‌یکنم ای��ن هدیه را از م��ن بپذیرید‪.‬‬ ‫دوازدهم ژانویه ‪1946‬‬
‫منتخبی از نامه های لمب‪ .‬فکر م ‌یکنم بهتر از هر ش��رح حالی از او و‬ ‫دوشیزه ژولیت اشتون‬
‫روحیات��ش برایتان خواهد گفت‪ .‬ای‪ .‬وی‪ .‬لوکاس به نظر جد ‌یتر از آن‬
‫م ‌یآید که قطعه محبوب من از چارلز لَمب را در کتابش آورده باش��د‪:‬‬ ‫خیابان اوکلی‪ ،‬پلاک ‪81‬‬
‫«درینگ درینگ درینگ‪ ،‬بوم بوم بوم‪ ،‬ویز ویز ویز‪ِ ،‬هن ِهن ِهن‪ ،‬تلیک‬ ‫چلسی‪ ،‬لندن‬
‫تلیک تلیک‪ ،‬ش��ترق! بالاخره نفرین خواهم ش��د‪ .‬دو روز است که بی‬
‫وقفه م ‌ینوش��م‪ .‬س��طح اخلاقیم در پایی ‌نترین حد خود است و رنگ و‬ ‫کد پستی‪ :‬اس‪ .‬دبلیو‪3 .‬‬
‫روی باورهای مذهبیم به ش��دت پریده‪ ».‬ای��ن را در نامه صفحه ‪244‬‬ ‫دوشیزه اشتون گرامی‪،‬‬
‫خواهید یافت‪ .‬این نام ‌هها اولین نوش��ت ‌ههایی ب��ود که از لمب خواندم‬ ‫نام من داوس��ی آدامز اس��ت و در مزرعه خود در محدوده ش��هر سنت‬
‫و با شرمس��اری باید بگویم تنها به این س��بب این نام ‌هها را خواندم که‬ ‫مارتینز در جزیره گرنزی زندگی م ‌یکنم‪ .‬شما را از آنجهت م ‌یشناسم‬
‫جای دیگری خوانده بودم روزگاری مردی بنام لمب به ملاقات دوست‬ ‫ک��ه کت��اب قدیمی دارم‪ ،‬ک��ه روزگاری متعلق به ش��ما بوده‪ ،‬منتخب‬
‫زندانیش لِی هانت رفت که به بدگویی از ولیعهد محکوم شده بود‪.‬‬ ‫مقالات ایلیا‪ ،‬نوشته چارلز لَمب که اسم واقعی نویسنده است‪ .‬اسم شما‬
‫و در زمانی که از هانت دیدار م ‌یکرد به او کمک کرد س��قف س��لولش‬ ‫و آدرستان داخل جلد نوشته شده بود‪.‬‬
‫توکهسپها ‌سیت ارب فرهپرمایکدنمده‪.‬ک بهعلَدم یب بکهبتخهانُروازدرها‬ ‫آسمانی با‬ ‫را نقاش��ی کند‪ .‬آبی‬ ‫اج��ازه بدهید بی پرده صحبت کنم _ من عاش��ق کارهای چارلز لَمب‬
‫س��وزان و من فردا به س��وی کتا ‌بفروش�� ‌یهای کولچس��تر‪ ،‬نورویک‪،‬‬ ‫کش��یدند‪.‬‬ ‫روی یکی از دیوارها‬ ‫هستم‪ .‬کتابم منتخبی از آثار اوست‪ ،‬بنا براین باید کارهای دیگری هم‬
‫کینگزلین‪ ،‬برادفورد و لیدز راهی خواهیم شد‪.‬‬ ‫دوس��تش هانت کمک مالی م ‌یکرده اس��ت‪ ،‬در حالیکه خودش از فقر‬ ‫از او چاپ ش��ده باش��د‪ .‬مایلم این کارها را بخوانم‪ .‬و اگرچه آلمان ‌یها از‬
‫با سپاس و مهر‪،‬‬ ‫مفرط رنج م ‌یبرده‪ .‬و جالب است بدانید که به کوچ ‌کترین دختر هانت‬ ‫جزیره رفت ‌هاند اما کتا ‌بفروشی هم در گرنزی باقی نگذاشت ‌هاند‪.‬‬
‫ژولیت‬ ‫آموخت چگونه دعای صبح را وارونه بخواند‪ .‬خوب بدیهی است که همه‬ ‫از ش��ما خواهش��ی دوس��تانه دارم‪ .‬م ‌یتوانید لطف کرده و آدرس یک‬
‫از ژولیت به سیدنی‬ ‫م ‌یخواهند در مورد چنین مردی هرچه هست بدانند‪.‬‬ ‫کتا ‌بفروش��ی معتبر را در لندن برایم بفرستید؟ خیال دارم کتا ‌بهای‬
‫بیست و یکم ژانویه ‪1946‬‬ ‫برای همین من عاشق خواندنم‪ :‬گاهی یک نکته کوچک توجه خواننده‬ ‫بیش��تری از لَمب بخوانم‪ .‬یک سؤال دیگر هم دارم‪ .‬آیا تحقیقی در باره‬
‫سیدنی عزیز‬ ‫را در کتاب��ی جل��ب م ‌یکند و آن نکته او را به کت��اب دیگر و نکته ای‬ ‫زندگی چارلز لَمب هست؟ اگر هست‪ ،‬چگونه ممکن است که من یک‬
‫در کتاب دوم او را به س��ومی و چهارمی ره م ‌ینمایاند‪ .‬تصاعد هندسی‬ ‫جلد آن را پیدا کنم؟ با همه درخشندگی و خلاقیت ذهنی آقای لَمب‪،‬‬
‫دوباره م ‌یتوان از مس��افرت در شب لذت برد! مجبور نیستی تمام سفر‬ ‫است‪ .‬بی انتها و لبریز از شادی و لذت و نشاط‪.‬‬ ‫من فکر م ‌یکنم اندوه سنگینی در زندگی داشته است‪.‬‬
‫را در راهروهای قطار بایس��تی‪ ،‬قطاری که تو را م ‌یبرد مجبور نیس��ت‬ ‫لکه قرمز روی کتاب که به رنگ خون اس��ت‪ ،‬باید بگویم خون اس��ت‪.‬‬ ‫در س��ا ‌لهای اشغال آلمان ‌یها‪ ،‬نوش��ته های لمب بارها موجب خنده و‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫ساع ‌تها در ایستگاه بماند تا قطارهای حامل سربازان بگذرند و از پرده‬ ‫یک بی احتیاطی‪ .‬کارت پس��تالی که داخل کتاب اس��ت پرتره نقاشی‬ ‫نش��اط من م ‌یش��د‪ .‬به خصوص وقتی از کباب کردن گوش��ت تعریف‬
‫های س��یاه پشت پنجر‌هها هم خبری نیس��ت‪ .‬از هر شهر و آبادی که‬ ‫شده لمب است که توسط دوستش ویلیام هازلیت کشیده شده است‪.‬‬ ‫م ‌یکند‪ .‬انجمن ادبی و پای پوس��ت سیب زمینی گرنزی هم به خاطر‬
‫گذش��تیم‪ ،‬پنجر‌هها باز و روشن و ش��اد بود و من م ‌یتوانستم بار دیگر‬ ‫اگر فرصت پاسخ دادن داشتید‪ ،‬ممکن است برخی نکات را برایم روشن‬ ‫گوشت کباب شده ای تاسیس شد که مجبور بودیم از سربازان آلمانی‬
‫به داخل خان ‌هها س��رک بکشم‪ .‬در طول جنگ که نم ‌یشد‪ .‬و نم ‌یدانی‬ ‫کنید؟ در حقیقت س��ه س��ؤال دارم‪ .‬چرا باید خوراک گوش��ت خود را‬ ‫پنهان کنیم‪ .‬بنابراین م ‌یبینید که ی ‌کجور وابستگی خانوادگی به چارلز‬
‫چقدر دلم برای این سرک کشیدن تنگ شده بود‪ .‬به نظرم م ‌یآمد همه‬ ‫پنهان م ‌یکردید؟ چطور کباب گوشت سبب شد شما یک انجمن ادبی‬ ‫لَمب احساس م ‌یکنم!‬
‫ش��بیه به مو ‌شهای کور شد‌هایم که در داخل تون ‌لهایمان سرگردانیم‪.‬‬ ‫تاس��یس کنید؟ و از همه مه ‌متر اینکه پای پوس��ت سیب زمینی دیگر‬ ‫از زحماتم شرمند‌هام‪ .‬ولی اگر درباره او هیچ ندانم واقعاً متأسف خواهم‬
‫البته من از آن فضو ‌لها نیستم‪ ،‬میدانی که؟ آ ‌نها به اتاق خواب مردم‬ ‫چیست؟ و چرا نامش بخشی از نام انجمن ادبی شماست؟‬ ‫شد‪ .‬نوشته های او سبب یافتن دوستان خوبی است که دارم‪.‬‬
‫هم کار دارند‪ ،‬ولی تماش��ای خانواده ای که با هم دور میز آش��پزخانه‬ ‫م��ن آپارتم��ان دیگری را به ط��ور موقت اجاره کرد‌هام‪ .‬ش��ماره ‪ 23‬از‬ ‫امیدوارم خیلی مایه زحمت نباشم‪،‬‬
‫نشسته و شام م ‌یخورند براستی زیباست‪ .‬م ‌یتوانم تمام زندگی آ ‌نها را‬ ‫ساختمان ِگلِب و در چلسی لندن‪ .‬با کد پستی اس‪ .‬دبلیو‪ .3 .‬آپارتمان‬
‫با گوشه چشمی به میزها‪ ،‬یا قفسه های کتابخانه‪ ،‬یا شم ‌عهای روشن‪،‬‬ ‫خیابان اوکلی من در ‪ 1945‬بمباران ش��د و من هنوز دلتنگش هستم‪.‬‬ ‫داوسی آدامز‬
‫خیابان اوکلی جای خیلی خوبیس��ت‪ .‬م ‌یتوانس��تم از هر س��ه پنجره‬ ‫تذکر‪ :‬دوس��ت خوبم خانم ماگری نیز کتابچ��ه کوچکی خریده که آن‬
‫یا کوس ‌نهای خو ‌شرنگ روی مب ‌لها در خیالم تصور کنم‪.‬‬ ‫آپارتمانم تایمز را ببینم‪ .‬م ‌یدانم که خیلی شانس آورد‌هام که جایی در‬ ‫هم روزگاری به شما تعلق داشته‪ .‬آیا شعله ای بود؟ دفاعیه ای در باره‬
‫امروز در کتا ‌بفروشی تیلمان‪ ،‬یک آدم بدجنس و خود بزرگ بین هم‬ ‫لندن برای زندگی یافت ‌هام‪ ،‬ولی خوب ترجیح م ‌یدهم بیش��تر شکایت‬ ‫موس��ی و ده فرمان‪ .‬او از یادداش��تی که در یکی از صفح ‌هها نوشت ‌هاید‬
‫آمده بود‪ .‬وقتی گفت ‌ههایم در مورد ایزی به پایان رسید‪ ،‬و پرسیدم اگر‬ ‫کنم تا سپاس��گزاری‪ .‬خیلی خوش��حالم که برای یافتن ایلیا به یاد من‬ ‫خیلی خوشش م ‌یآید‪« :‬س��خنان خداوند یا راه حل کنترل توده های‬
‫س��ؤالی هست‪ ،‬ناگهان از جا پرید و به سمت گلوی من یورش آورد که‬ ‫افتادید‪.‬‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1214 - Friday, Nov. 23, 2012‬‬
‫چطور من‪ ،‬یک زن بی قابلیت‪ ،‬جرئت کرده و از اسم آیزاک بیکرستاف‬ ‫با ارادت‬ ‫مردم؟» بالاخره تصمیم گرفتید کدامیک؟‬
‫اس��تفاده کرد‌هام‪« .‬آیزاک بیکراستاف حقیقی‪ ،‬آن روزنامه نگار معروف‪،‬‬ ‫ژولیت اشتون‬ ‫از ژولیت به داوسی‬
‫روح و قلب مقدس ادبیات قرن هجدهم‪ ،‬که حالا مرده و تو داری نامش‬ ‫پانزدهم ژانویه ‪1946‬‬
‫تذکر‪ :‬هنوز نتوانست ‌هام در مورد موسی تصمیم بگیرم‪ .‬مشغول فکرم‪.‬‬ ‫آقای داوسی آدامز‬
‫را به لجن م ‌یکشی‪».‬‬ ‫لِوولا ِرن‪ ،‬لَبووی‬
‫قبل از اینکه من فرصت کنم دهان باز کنم‪ ،‬خانمی در ردی ‌فهای آخر‪،‬‬ ‫از ژولیت به سیدنی‬ ‫سنت مارتینز‪ ،‬گرنزی‬ ‫‪30‬‬
‫از جا پرید و گفت‪« :‬به ش��ین حرف مفت نزن! تو نمی تونی کس��ی را‬ ‫هجدهم ژانویه ‪1946‬‬ ‫آقای آدامز عزیز‪،‬‬
‫که وجود نداره به لجن بکش��ی! آیزاک بیکراستاف اسم مستعار ژوزف‬
‫آدیس��ن بوده که ستون بازرس را م ‌ینوشته! دوشیزه اشتون هر اسمی‬ ‫سیدنی عزیز‪،‬‬ ‫باید بدانید من دیگر در خیابان اوکلی زندگی نم ‌یکنم‪ .‬ولی خوشحالم‬
‫را ک��ه بخواهد میتونه انتخاب کنه‪ .‬به ش��ین و خف��ه خون بگیر!» چه‬ ‫باید بدانی این یک نامه نیست‪ .‬تقاضای بخشش است‪ .‬خواهش م ‌یکنم‬ ‫که نامه شما مرا‪ ،‬و کتاب من شما را پیدا کرد‌هاند‪ .‬جدا شدن از منتخب‬
‫مدافع قدرتمندی! پس از آن مردک معترض برخاس��ت و با ش��تاب از‬ ‫نِق ن ‌قهای مرا در باره میهمان ‌یهای عصرانه معرفی کتاب ایزی‪ ،‬ببخش‪.‬‬ ‫مقالات ایلیا خیلی س��خت بود‪ .‬دو جلد از این کتاب را داش��تم و باید‬
‫من بودم که نوش��ته بودم بیرحمی؟ هرچه گفت�� ‌هام باز پس م ‌یگیرم‪.‬‬ ‫جای خالی برای کتا ‌بهای تازه فراهم م ‌یش��د‪ .‬ولی همیشه از فروش‬
‫کتا ‌بفروشی بیرون رفت‪.‬‬ ‫اعتراف م ‌یکنم عاش��ق بنگاه استیفنز و استارک هستم که مرا از لندن‬ ‫آن احساس خیان ‌تکاری م ‌یکردم‪ .‬نامه شما زخم کهنه مرا التیام داد‪.‬‬
‫بگو ببینم سیدنی آیا تو مردی بنام مارکام وی رینولدز را م ‌یشناسی؟‬ ‫در حیرتم چطور کتاب به گرنزی رس��یده اس��ت؟ ش��اید کتا ‌بها یک‬
‫اگر نم ‌یشناس��ی ممکن است در باره اش تحقیق کنی؟ از کی کیه‪ ،‬یا‬ ‫بیرون م ‌یفرستد‪.‬‬ ‫نی��روی مرموز و قدرتمند دارند که آ ‌نها را به خواننده مطلوبش��ان ره‬
‫کتاب دومزدی‪ ،‬یا حتی اسکاتلندیارد؟ شاید هم به راحتی از راهنمای‬ ‫امروز شهر بَث برق م ‌یزند‪ .‬هلال ‌یهای سفید و زیبای خانه های سرپا و‬ ‫م ‌ینماید‪ .‬اگر ای ‌نطور باشد چه عالی است‪ .‬زیرا برای من لذتی بالاتر از‬
‫تلفن بتوانی پیدایش کنی‪ .‬این آقا در بَث که بودم‪ ،‬یک دسته گ ‌لهای‬ ‫سالم و تمیز‪ ،‬به جای خانه های سیاه و اندوهناک لندن‪ .‬یا حتی از آن‬
‫بهاری زیبا برایم فرستاد‪ ،‬یک دوجین ُرز سفید به هنگام حرکت قطار‪،‬‬ ‫هم بدتر توده های سنگ و خاک و چوب در جایی که قبلًا بناهایی آباد‬ ‫گشت و گذار در کتا ‌بفروش ‌یها نیست‪.‬‬
‫و انبوهی ُرز قرمز در نورویک‪ .‬بدون هیچ یادداشتی و تنها کارت ویزیت‪.‬‬ ‫بوده اس��ت‪ .‬چه نعمتی اس��ت نفس کشیدن در هوایی پاک و تازه و به‬ ‫بلافاصله پس از دریافت نامه شما به کتا ‌بفروشی هیستینگز و پسران‬
‫فک��رش را ک��ه م ‌یکنم به حی��رت م ‌یافتم که چگونه از برنامه س��فر‪،‬‬ ‫دور از دود زغال و َگرد و خاک‪ .‬هوا خنک است اما از سوز لعنتی لندن‬ ‫رفتم‪ .‬سا ‌لهاس��ت که به این کتا ‌بفروشی م ‌یروم و البته کتابی را که‬
‫حرکت قطارها‪ ،‬و آدرس هت ‌لهای من و سوزان باخبر است؟ این گ ‌لها‬ ‫خبری نیس��ت‪ .‬حتی مردم کوچه و بازار هم متفاوتند‪ .‬راس��ت قامت و‬ ‫م ‌یخواهم حتماً م ‌ییابم‪ ،‬بعلاوه س��ه کتاب دیگر که نم ‌یدانست ‌هام که‬
‫که برایت نوش��تم وقتی وارد اتاقم ش��دم‪ ،‬آنجا بودند‪ .‬نم ‌یدانم باید از‬ ‫شاد مانند ساختما ‌نهایشان نه خمیده‪ ،‬شکسته و خسته مثل لندن ‌یها‪.‬‬ ‫چقدر به آ ‌نها نیازمندم‪ .‬به آقای هیس��تینگز گفتم که ش��ما یک جلد‬
‫سوزان م ‌یگفت حاضران در میهمانی عصرانه کتا ‌بفروشی آبوت خیلی‬ ‫خوب و تمیز (و نه دارای خصوصیات منحصر به فرد) از کتاب مقالات‬
‫داشتن چنین طرفداری ذوق زده شوم یا بترسم‪.‬‬ ‫از ای��زی لذت برد‌هاند‪ .‬من هم همی ‌نطور‪ .‬پس از دو یا س��ه دقیقه اول‬ ‫بیش��تری از ایلی��ا م ‌یخواهید‪ .‬ب��زودی با فیش رس��ید برایتان خواهد‬
‫قربانت‬ ‫فرس��تاد‪ .‬باید بگویم او هم از اینکه ش��ما دوستدار چارلز لَمب هستید‬
‫ژولیت‬ ‫بالاخره توانستم دهانم را باز کنم و تا م ‌یتوانم خوش بگذرانم‪.‬‬

‫«ادامه دارد»‬
   25   26   27   28   29   30   31   32   33   34   35