Page 30 - Shahrvand BC No. 1214
P. 30
ادبیات /رمان 30
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی
ـ۲ـ
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
خوشوقت شد .آقای هیس��تینگز معتقد است بهترین شرح حال لمب سال متسیب /شماره - 1214جمعه 3رذآ 1391
توسط ای .وی .لوکاس نوشته شده و قول داد دنبال یک جلد خوب آن
برایتان بگردد .البته ممکن است مدتی طول بکشد. از داوسی آدامزِ ،گرنزی ،جزایر مانش ،به ژولیت
ت��ا کت��اب پیدا ش��ود خواهش م یکنم ای��ن هدیه را از م��ن بپذیرید. دوازدهم ژانویه 1946
منتخبی از نامه های لمب .فکر م یکنم بهتر از هر ش��رح حالی از او و دوشیزه ژولیت اشتون
روحیات��ش برایتان خواهد گفت .ای .وی .لوکاس به نظر جد یتر از آن
م یآید که قطعه محبوب من از چارلز لَمب را در کتابش آورده باش��د: خیابان اوکلی ،پلاک 81
«درینگ درینگ درینگ ،بوم بوم بوم ،ویز ویز ویزِ ،هن ِهن ِهن ،تلیک چلسی ،لندن
تلیک تلیک ،ش��ترق! بالاخره نفرین خواهم ش��د .دو روز است که بی
وقفه م ینوش��م .س��طح اخلاقیم در پایی نترین حد خود است و رنگ و کد پستی :اس .دبلیو3 .
روی باورهای مذهبیم به ش��دت پریده ».ای��ن را در نامه صفحه 244 دوشیزه اشتون گرامی،
خواهید یافت .این نام هها اولین نوش��ت ههایی ب��ود که از لمب خواندم نام من داوس��ی آدامز اس��ت و در مزرعه خود در محدوده ش��هر سنت
و با شرمس��اری باید بگویم تنها به این س��بب این نام هها را خواندم که مارتینز در جزیره گرنزی زندگی م یکنم .شما را از آنجهت م یشناسم
جای دیگری خوانده بودم روزگاری مردی بنام لمب به ملاقات دوست ک��ه کت��اب قدیمی دارم ،ک��ه روزگاری متعلق به ش��ما بوده ،منتخب
زندانیش لِی هانت رفت که به بدگویی از ولیعهد محکوم شده بود. مقالات ایلیا ،نوشته چارلز لَمب که اسم واقعی نویسنده است .اسم شما
و در زمانی که از هانت دیدار م یکرد به او کمک کرد س��قف س��لولش و آدرستان داخل جلد نوشته شده بود.
توکهسپها سیت ارب فرهپرمایکدنمده.ک بهعلَدم یب بکهبتخهانُروازدرها آسمانی با را نقاش��ی کند .آبی اج��ازه بدهید بی پرده صحبت کنم _ من عاش��ق کارهای چارلز لَمب
س��وزان و من فردا به س��وی کتا بفروش�� یهای کولچس��تر ،نورویک، کش��یدند. روی یکی از دیوارها هستم .کتابم منتخبی از آثار اوست ،بنا براین باید کارهای دیگری هم
کینگزلین ،برادفورد و لیدز راهی خواهیم شد. دوس��تش هانت کمک مالی م یکرده اس��ت ،در حالیکه خودش از فقر از او چاپ ش��ده باش��د .مایلم این کارها را بخوانم .و اگرچه آلمان یها از
با سپاس و مهر، مفرط رنج م یبرده .و جالب است بدانید که به کوچ کترین دختر هانت جزیره رفت هاند اما کتا بفروشی هم در گرنزی باقی نگذاشت هاند.
ژولیت آموخت چگونه دعای صبح را وارونه بخواند .خوب بدیهی است که همه از ش��ما خواهش��ی دوس��تانه دارم .م یتوانید لطف کرده و آدرس یک
از ژولیت به سیدنی م یخواهند در مورد چنین مردی هرچه هست بدانند. کتا بفروش��ی معتبر را در لندن برایم بفرستید؟ خیال دارم کتا بهای
بیست و یکم ژانویه 1946 برای همین من عاشق خواندنم :گاهی یک نکته کوچک توجه خواننده بیش��تری از لَمب بخوانم .یک سؤال دیگر هم دارم .آیا تحقیقی در باره
سیدنی عزیز را در کتاب��ی جل��ب م یکند و آن نکته او را به کت��اب دیگر و نکته ای زندگی چارلز لَمب هست؟ اگر هست ،چگونه ممکن است که من یک
در کتاب دوم او را به س��ومی و چهارمی ره م ینمایاند .تصاعد هندسی جلد آن را پیدا کنم؟ با همه درخشندگی و خلاقیت ذهنی آقای لَمب،
دوباره م یتوان از مس��افرت در شب لذت برد! مجبور نیستی تمام سفر است .بی انتها و لبریز از شادی و لذت و نشاط. من فکر م یکنم اندوه سنگینی در زندگی داشته است.
را در راهروهای قطار بایس��تی ،قطاری که تو را م یبرد مجبور نیس��ت لکه قرمز روی کتاب که به رنگ خون اس��ت ،باید بگویم خون اس��ت. در س��ا لهای اشغال آلمان یها ،نوش��ته های لمب بارها موجب خنده و In touch with Iranian diversity
ساع تها در ایستگاه بماند تا قطارهای حامل سربازان بگذرند و از پرده یک بی احتیاطی .کارت پس��تالی که داخل کتاب اس��ت پرتره نقاشی نش��اط من م یش��د .به خصوص وقتی از کباب کردن گوش��ت تعریف
های س��یاه پشت پنجرهها هم خبری نیس��ت .از هر شهر و آبادی که شده لمب است که توسط دوستش ویلیام هازلیت کشیده شده است. م یکند .انجمن ادبی و پای پوس��ت سیب زمینی گرنزی هم به خاطر
گذش��تیم ،پنجرهها باز و روشن و ش��اد بود و من م یتوانستم بار دیگر اگر فرصت پاسخ دادن داشتید ،ممکن است برخی نکات را برایم روشن گوشت کباب شده ای تاسیس شد که مجبور بودیم از سربازان آلمانی
به داخل خان هها س��رک بکشم .در طول جنگ که نم یشد .و نم یدانی کنید؟ در حقیقت س��ه س��ؤال دارم .چرا باید خوراک گوش��ت خود را پنهان کنیم .بنابراین م یبینید که ی کجور وابستگی خانوادگی به چارلز
چقدر دلم برای این سرک کشیدن تنگ شده بود .به نظرم م یآمد همه پنهان م یکردید؟ چطور کباب گوشت سبب شد شما یک انجمن ادبی لَمب احساس م یکنم!
ش��بیه به مو شهای کور شدهایم که در داخل تون لهایمان سرگردانیم. تاس��یس کنید؟ و از همه مه متر اینکه پای پوس��ت سیب زمینی دیگر از زحماتم شرمندهام .ولی اگر درباره او هیچ ندانم واقعاً متأسف خواهم
البته من از آن فضو لها نیستم ،میدانی که؟ آ نها به اتاق خواب مردم چیست؟ و چرا نامش بخشی از نام انجمن ادبی شماست؟ شد .نوشته های او سبب یافتن دوستان خوبی است که دارم.
هم کار دارند ،ولی تماش��ای خانواده ای که با هم دور میز آش��پزخانه م��ن آپارتم��ان دیگری را به ط��ور موقت اجاره کردهام .ش��ماره 23از امیدوارم خیلی مایه زحمت نباشم،
نشسته و شام م یخورند براستی زیباست .م یتوانم تمام زندگی آ نها را ساختمان ِگلِب و در چلسی لندن .با کد پستی اس .دبلیو .3 .آپارتمان
با گوشه چشمی به میزها ،یا قفسه های کتابخانه ،یا شم عهای روشن، خیابان اوکلی من در 1945بمباران ش��د و من هنوز دلتنگش هستم. داوسی آدامز
خیابان اوکلی جای خیلی خوبیس��ت .م یتوانس��تم از هر س��ه پنجره تذکر :دوس��ت خوبم خانم ماگری نیز کتابچ��ه کوچکی خریده که آن
یا کوس نهای خو شرنگ روی مب لها در خیالم تصور کنم. آپارتمانم تایمز را ببینم .م یدانم که خیلی شانس آوردهام که جایی در هم روزگاری به شما تعلق داشته .آیا شعله ای بود؟ دفاعیه ای در باره
امروز در کتا بفروشی تیلمان ،یک آدم بدجنس و خود بزرگ بین هم لندن برای زندگی یافت هام ،ولی خوب ترجیح م یدهم بیش��تر شکایت موس��ی و ده فرمان .او از یادداش��تی که در یکی از صفح هها نوشت هاید
آمده بود .وقتی گفت ههایم در مورد ایزی به پایان رسید ،و پرسیدم اگر کنم تا سپاس��گزاری .خیلی خوش��حالم که برای یافتن ایلیا به یاد من خیلی خوشش م یآید« :س��خنان خداوند یا راه حل کنترل توده های
س��ؤالی هست ،ناگهان از جا پرید و به سمت گلوی من یورش آورد که افتادید. Vol. 20 / No. 1214 - Friday, Nov. 23, 2012
چطور من ،یک زن بی قابلیت ،جرئت کرده و از اسم آیزاک بیکرستاف با ارادت مردم؟» بالاخره تصمیم گرفتید کدامیک؟
اس��تفاده کردهام« .آیزاک بیکراستاف حقیقی ،آن روزنامه نگار معروف، ژولیت اشتون از ژولیت به داوسی
روح و قلب مقدس ادبیات قرن هجدهم ،که حالا مرده و تو داری نامش پانزدهم ژانویه 1946
تذکر :هنوز نتوانست هام در مورد موسی تصمیم بگیرم .مشغول فکرم. آقای داوسی آدامز
را به لجن م یکشی». لِوولا ِرن ،لَبووی
قبل از اینکه من فرصت کنم دهان باز کنم ،خانمی در ردی فهای آخر، از ژولیت به سیدنی سنت مارتینز ،گرنزی 30
از جا پرید و گفت« :به ش��ین حرف مفت نزن! تو نمی تونی کس��ی را هجدهم ژانویه 1946 آقای آدامز عزیز،
که وجود نداره به لجن بکش��ی! آیزاک بیکراستاف اسم مستعار ژوزف
آدیس��ن بوده که ستون بازرس را م ینوشته! دوشیزه اشتون هر اسمی سیدنی عزیز، باید بدانید من دیگر در خیابان اوکلی زندگی نم یکنم .ولی خوشحالم
را ک��ه بخواهد میتونه انتخاب کنه .به ش��ین و خف��ه خون بگیر!» چه باید بدانی این یک نامه نیست .تقاضای بخشش است .خواهش م یکنم که نامه شما مرا ،و کتاب من شما را پیدا کردهاند .جدا شدن از منتخب
مدافع قدرتمندی! پس از آن مردک معترض برخاس��ت و با ش��تاب از نِق ن قهای مرا در باره میهمان یهای عصرانه معرفی کتاب ایزی ،ببخش. مقالات ایلیا خیلی س��خت بود .دو جلد از این کتاب را داش��تم و باید
من بودم که نوش��ته بودم بیرحمی؟ هرچه گفت�� هام باز پس م یگیرم. جای خالی برای کتا بهای تازه فراهم م یش��د .ولی همیشه از فروش
کتا بفروشی بیرون رفت. اعتراف م یکنم عاش��ق بنگاه استیفنز و استارک هستم که مرا از لندن آن احساس خیان تکاری م یکردم .نامه شما زخم کهنه مرا التیام داد.
بگو ببینم سیدنی آیا تو مردی بنام مارکام وی رینولدز را م یشناسی؟ در حیرتم چطور کتاب به گرنزی رس��یده اس��ت؟ ش��اید کتا بها یک
اگر نم یشناس��ی ممکن است در باره اش تحقیق کنی؟ از کی کیه ،یا بیرون م یفرستد. نی��روی مرموز و قدرتمند دارند که آ نها را به خواننده مطلوبش��ان ره
کتاب دومزدی ،یا حتی اسکاتلندیارد؟ شاید هم به راحتی از راهنمای امروز شهر بَث برق م یزند .هلال یهای سفید و زیبای خانه های سرپا و م ینماید .اگر ای نطور باشد چه عالی است .زیرا برای من لذتی بالاتر از
تلفن بتوانی پیدایش کنی .این آقا در بَث که بودم ،یک دسته گ لهای سالم و تمیز ،به جای خانه های سیاه و اندوهناک لندن .یا حتی از آن
بهاری زیبا برایم فرستاد ،یک دوجین ُرز سفید به هنگام حرکت قطار، هم بدتر توده های سنگ و خاک و چوب در جایی که قبلًا بناهایی آباد گشت و گذار در کتا بفروش یها نیست.
و انبوهی ُرز قرمز در نورویک .بدون هیچ یادداشتی و تنها کارت ویزیت. بوده اس��ت .چه نعمتی اس��ت نفس کشیدن در هوایی پاک و تازه و به بلافاصله پس از دریافت نامه شما به کتا بفروشی هیستینگز و پسران
فک��رش را ک��ه م یکنم به حی��رت م یافتم که چگونه از برنامه س��فر، دور از دود زغال و َگرد و خاک .هوا خنک است اما از سوز لعنتی لندن رفتم .سا لهاس��ت که به این کتا بفروشی م یروم و البته کتابی را که
حرکت قطارها ،و آدرس هت لهای من و سوزان باخبر است؟ این گ لها خبری نیس��ت .حتی مردم کوچه و بازار هم متفاوتند .راس��ت قامت و م یخواهم حتماً م ییابم ،بعلاوه س��ه کتاب دیگر که نم یدانست هام که
که برایت نوش��تم وقتی وارد اتاقم ش��دم ،آنجا بودند .نم یدانم باید از شاد مانند ساختما نهایشان نه خمیده ،شکسته و خسته مثل لندن یها. چقدر به آ نها نیازمندم .به آقای هیس��تینگز گفتم که ش��ما یک جلد
سوزان م یگفت حاضران در میهمانی عصرانه کتا بفروشی آبوت خیلی خوب و تمیز (و نه دارای خصوصیات منحصر به فرد) از کتاب مقالات
داشتن چنین طرفداری ذوق زده شوم یا بترسم. از ای��زی لذت بردهاند .من هم همی نطور .پس از دو یا س��ه دقیقه اول بیش��تری از ایلی��ا م یخواهید .ب��زودی با فیش رس��ید برایتان خواهد
قربانت فرس��تاد .باید بگویم او هم از اینکه ش��ما دوستدار چارلز لَمب هستید
ژولیت بالاخره توانستم دهانم را باز کنم و تا م یتوانم خوش بگذرانم.
«ادامه دارد»
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی
ـ۲ـ
نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
خوشوقت شد .آقای هیس��تینگز معتقد است بهترین شرح حال لمب سال متسیب /شماره - 1214جمعه 3رذآ 1391
توسط ای .وی .لوکاس نوشته شده و قول داد دنبال یک جلد خوب آن
برایتان بگردد .البته ممکن است مدتی طول بکشد. از داوسی آدامزِ ،گرنزی ،جزایر مانش ،به ژولیت
ت��ا کت��اب پیدا ش��ود خواهش م یکنم ای��ن هدیه را از م��ن بپذیرید. دوازدهم ژانویه 1946
منتخبی از نامه های لمب .فکر م یکنم بهتر از هر ش��رح حالی از او و دوشیزه ژولیت اشتون
روحیات��ش برایتان خواهد گفت .ای .وی .لوکاس به نظر جد یتر از آن
م یآید که قطعه محبوب من از چارلز لَمب را در کتابش آورده باش��د: خیابان اوکلی ،پلاک 81
«درینگ درینگ درینگ ،بوم بوم بوم ،ویز ویز ویزِ ،هن ِهن ِهن ،تلیک چلسی ،لندن
تلیک تلیک ،ش��ترق! بالاخره نفرین خواهم ش��د .دو روز است که بی
وقفه م ینوش��م .س��طح اخلاقیم در پایی نترین حد خود است و رنگ و کد پستی :اس .دبلیو3 .
روی باورهای مذهبیم به ش��دت پریده ».ای��ن را در نامه صفحه 244 دوشیزه اشتون گرامی،
خواهید یافت .این نام هها اولین نوش��ت ههایی ب��ود که از لمب خواندم نام من داوس��ی آدامز اس��ت و در مزرعه خود در محدوده ش��هر سنت
و با شرمس��اری باید بگویم تنها به این س��بب این نام هها را خواندم که مارتینز در جزیره گرنزی زندگی م یکنم .شما را از آنجهت م یشناسم
جای دیگری خوانده بودم روزگاری مردی بنام لمب به ملاقات دوست ک��ه کت��اب قدیمی دارم ،ک��ه روزگاری متعلق به ش��ما بوده ،منتخب
زندانیش لِی هانت رفت که به بدگویی از ولیعهد محکوم شده بود. مقالات ایلیا ،نوشته چارلز لَمب که اسم واقعی نویسنده است .اسم شما
و در زمانی که از هانت دیدار م یکرد به او کمک کرد س��قف س��لولش و آدرستان داخل جلد نوشته شده بود.
توکهسپها سیت ارب فرهپرمایکدنمده.ک بهعلَدم یب بکهبتخهانُروازدرها آسمانی با را نقاش��ی کند .آبی اج��ازه بدهید بی پرده صحبت کنم _ من عاش��ق کارهای چارلز لَمب
س��وزان و من فردا به س��وی کتا بفروش�� یهای کولچس��تر ،نورویک، کش��یدند. روی یکی از دیوارها هستم .کتابم منتخبی از آثار اوست ،بنا براین باید کارهای دیگری هم
کینگزلین ،برادفورد و لیدز راهی خواهیم شد. دوس��تش هانت کمک مالی م یکرده اس��ت ،در حالیکه خودش از فقر از او چاپ ش��ده باش��د .مایلم این کارها را بخوانم .و اگرچه آلمان یها از
با سپاس و مهر، مفرط رنج م یبرده .و جالب است بدانید که به کوچ کترین دختر هانت جزیره رفت هاند اما کتا بفروشی هم در گرنزی باقی نگذاشت هاند.
ژولیت آموخت چگونه دعای صبح را وارونه بخواند .خوب بدیهی است که همه از ش��ما خواهش��ی دوس��تانه دارم .م یتوانید لطف کرده و آدرس یک
از ژولیت به سیدنی م یخواهند در مورد چنین مردی هرچه هست بدانند. کتا بفروش��ی معتبر را در لندن برایم بفرستید؟ خیال دارم کتا بهای
بیست و یکم ژانویه 1946 برای همین من عاشق خواندنم :گاهی یک نکته کوچک توجه خواننده بیش��تری از لَمب بخوانم .یک سؤال دیگر هم دارم .آیا تحقیقی در باره
سیدنی عزیز را در کتاب��ی جل��ب م یکند و آن نکته او را به کت��اب دیگر و نکته ای زندگی چارلز لَمب هست؟ اگر هست ،چگونه ممکن است که من یک
در کتاب دوم او را به س��ومی و چهارمی ره م ینمایاند .تصاعد هندسی جلد آن را پیدا کنم؟ با همه درخشندگی و خلاقیت ذهنی آقای لَمب،
دوباره م یتوان از مس��افرت در شب لذت برد! مجبور نیستی تمام سفر است .بی انتها و لبریز از شادی و لذت و نشاط. من فکر م یکنم اندوه سنگینی در زندگی داشته است.
را در راهروهای قطار بایس��تی ،قطاری که تو را م یبرد مجبور نیس��ت لکه قرمز روی کتاب که به رنگ خون اس��ت ،باید بگویم خون اس��ت. در س��ا لهای اشغال آلمان یها ،نوش��ته های لمب بارها موجب خنده و In touch with Iranian diversity
ساع تها در ایستگاه بماند تا قطارهای حامل سربازان بگذرند و از پرده یک بی احتیاطی .کارت پس��تالی که داخل کتاب اس��ت پرتره نقاشی نش��اط من م یش��د .به خصوص وقتی از کباب کردن گوش��ت تعریف
های س��یاه پشت پنجرهها هم خبری نیس��ت .از هر شهر و آبادی که شده لمب است که توسط دوستش ویلیام هازلیت کشیده شده است. م یکند .انجمن ادبی و پای پوس��ت سیب زمینی گرنزی هم به خاطر
گذش��تیم ،پنجرهها باز و روشن و ش��اد بود و من م یتوانستم بار دیگر اگر فرصت پاسخ دادن داشتید ،ممکن است برخی نکات را برایم روشن گوشت کباب شده ای تاسیس شد که مجبور بودیم از سربازان آلمانی
به داخل خان هها س��رک بکشم .در طول جنگ که نم یشد .و نم یدانی کنید؟ در حقیقت س��ه س��ؤال دارم .چرا باید خوراک گوش��ت خود را پنهان کنیم .بنابراین م یبینید که ی کجور وابستگی خانوادگی به چارلز
چقدر دلم برای این سرک کشیدن تنگ شده بود .به نظرم م یآمد همه پنهان م یکردید؟ چطور کباب گوشت سبب شد شما یک انجمن ادبی لَمب احساس م یکنم!
ش��بیه به مو شهای کور شدهایم که در داخل تون لهایمان سرگردانیم. تاس��یس کنید؟ و از همه مه متر اینکه پای پوس��ت سیب زمینی دیگر از زحماتم شرمندهام .ولی اگر درباره او هیچ ندانم واقعاً متأسف خواهم
البته من از آن فضو لها نیستم ،میدانی که؟ آ نها به اتاق خواب مردم چیست؟ و چرا نامش بخشی از نام انجمن ادبی شماست؟ شد .نوشته های او سبب یافتن دوستان خوبی است که دارم.
هم کار دارند ،ولی تماش��ای خانواده ای که با هم دور میز آش��پزخانه م��ن آپارتم��ان دیگری را به ط��ور موقت اجاره کردهام .ش��ماره 23از امیدوارم خیلی مایه زحمت نباشم،
نشسته و شام م یخورند براستی زیباست .م یتوانم تمام زندگی آ نها را ساختمان ِگلِب و در چلسی لندن .با کد پستی اس .دبلیو .3 .آپارتمان
با گوشه چشمی به میزها ،یا قفسه های کتابخانه ،یا شم عهای روشن، خیابان اوکلی من در 1945بمباران ش��د و من هنوز دلتنگش هستم. داوسی آدامز
خیابان اوکلی جای خیلی خوبیس��ت .م یتوانس��تم از هر س��ه پنجره تذکر :دوس��ت خوبم خانم ماگری نیز کتابچ��ه کوچکی خریده که آن
یا کوس نهای خو شرنگ روی مب لها در خیالم تصور کنم. آپارتمانم تایمز را ببینم .م یدانم که خیلی شانس آوردهام که جایی در هم روزگاری به شما تعلق داشته .آیا شعله ای بود؟ دفاعیه ای در باره
امروز در کتا بفروشی تیلمان ،یک آدم بدجنس و خود بزرگ بین هم لندن برای زندگی یافت هام ،ولی خوب ترجیح م یدهم بیش��تر شکایت موس��ی و ده فرمان .او از یادداش��تی که در یکی از صفح هها نوشت هاید
آمده بود .وقتی گفت ههایم در مورد ایزی به پایان رسید ،و پرسیدم اگر کنم تا سپاس��گزاری .خیلی خوش��حالم که برای یافتن ایلیا به یاد من خیلی خوشش م یآید« :س��خنان خداوند یا راه حل کنترل توده های
س��ؤالی هست ،ناگهان از جا پرید و به سمت گلوی من یورش آورد که افتادید. Vol. 20 / No. 1214 - Friday, Nov. 23, 2012
چطور من ،یک زن بی قابلیت ،جرئت کرده و از اسم آیزاک بیکرستاف با ارادت مردم؟» بالاخره تصمیم گرفتید کدامیک؟
اس��تفاده کردهام« .آیزاک بیکراستاف حقیقی ،آن روزنامه نگار معروف، ژولیت اشتون از ژولیت به داوسی
روح و قلب مقدس ادبیات قرن هجدهم ،که حالا مرده و تو داری نامش پانزدهم ژانویه 1946
تذکر :هنوز نتوانست هام در مورد موسی تصمیم بگیرم .مشغول فکرم. آقای داوسی آدامز
را به لجن م یکشی». لِوولا ِرن ،لَبووی
قبل از اینکه من فرصت کنم دهان باز کنم ،خانمی در ردی فهای آخر، از ژولیت به سیدنی سنت مارتینز ،گرنزی 30
از جا پرید و گفت« :به ش��ین حرف مفت نزن! تو نمی تونی کس��ی را هجدهم ژانویه 1946 آقای آدامز عزیز،
که وجود نداره به لجن بکش��ی! آیزاک بیکراستاف اسم مستعار ژوزف
آدیس��ن بوده که ستون بازرس را م ینوشته! دوشیزه اشتون هر اسمی سیدنی عزیز، باید بدانید من دیگر در خیابان اوکلی زندگی نم یکنم .ولی خوشحالم
را ک��ه بخواهد میتونه انتخاب کنه .به ش��ین و خف��ه خون بگیر!» چه باید بدانی این یک نامه نیست .تقاضای بخشش است .خواهش م یکنم که نامه شما مرا ،و کتاب من شما را پیدا کردهاند .جدا شدن از منتخب
مدافع قدرتمندی! پس از آن مردک معترض برخاس��ت و با ش��تاب از نِق ن قهای مرا در باره میهمان یهای عصرانه معرفی کتاب ایزی ،ببخش. مقالات ایلیا خیلی س��خت بود .دو جلد از این کتاب را داش��تم و باید
من بودم که نوش��ته بودم بیرحمی؟ هرچه گفت�� هام باز پس م یگیرم. جای خالی برای کتا بهای تازه فراهم م یش��د .ولی همیشه از فروش
کتا بفروشی بیرون رفت. اعتراف م یکنم عاش��ق بنگاه استیفنز و استارک هستم که مرا از لندن آن احساس خیان تکاری م یکردم .نامه شما زخم کهنه مرا التیام داد.
بگو ببینم سیدنی آیا تو مردی بنام مارکام وی رینولدز را م یشناسی؟ در حیرتم چطور کتاب به گرنزی رس��یده اس��ت؟ ش��اید کتا بها یک
اگر نم یشناس��ی ممکن است در باره اش تحقیق کنی؟ از کی کیه ،یا بیرون م یفرستد. نی��روی مرموز و قدرتمند دارند که آ نها را به خواننده مطلوبش��ان ره
کتاب دومزدی ،یا حتی اسکاتلندیارد؟ شاید هم به راحتی از راهنمای امروز شهر بَث برق م یزند .هلال یهای سفید و زیبای خانه های سرپا و م ینماید .اگر ای نطور باشد چه عالی است .زیرا برای من لذتی بالاتر از
تلفن بتوانی پیدایش کنی .این آقا در بَث که بودم ،یک دسته گ لهای سالم و تمیز ،به جای خانه های سیاه و اندوهناک لندن .یا حتی از آن
بهاری زیبا برایم فرستاد ،یک دوجین ُرز سفید به هنگام حرکت قطار، هم بدتر توده های سنگ و خاک و چوب در جایی که قبلًا بناهایی آباد گشت و گذار در کتا بفروش یها نیست.
و انبوهی ُرز قرمز در نورویک .بدون هیچ یادداشتی و تنها کارت ویزیت. بوده اس��ت .چه نعمتی اس��ت نفس کشیدن در هوایی پاک و تازه و به بلافاصله پس از دریافت نامه شما به کتا بفروشی هیستینگز و پسران
فک��رش را ک��ه م یکنم به حی��رت م یافتم که چگونه از برنامه س��فر، دور از دود زغال و َگرد و خاک .هوا خنک است اما از سوز لعنتی لندن رفتم .سا لهاس��ت که به این کتا بفروشی م یروم و البته کتابی را که
حرکت قطارها ،و آدرس هت لهای من و سوزان باخبر است؟ این گ لها خبری نیس��ت .حتی مردم کوچه و بازار هم متفاوتند .راس��ت قامت و م یخواهم حتماً م ییابم ،بعلاوه س��ه کتاب دیگر که نم یدانست هام که
که برایت نوش��تم وقتی وارد اتاقم ش��دم ،آنجا بودند .نم یدانم باید از شاد مانند ساختما نهایشان نه خمیده ،شکسته و خسته مثل لندن یها. چقدر به آ نها نیازمندم .به آقای هیس��تینگز گفتم که ش��ما یک جلد
سوزان م یگفت حاضران در میهمانی عصرانه کتا بفروشی آبوت خیلی خوب و تمیز (و نه دارای خصوصیات منحصر به فرد) از کتاب مقالات
داشتن چنین طرفداری ذوق زده شوم یا بترسم. از ای��زی لذت بردهاند .من هم همی نطور .پس از دو یا س��ه دقیقه اول بیش��تری از ایلی��ا م یخواهید .ب��زودی با فیش رس��ید برایتان خواهد
قربانت فرس��تاد .باید بگویم او هم از اینکه ش��ما دوستدار چارلز لَمب هستید
ژولیت بالاخره توانستم دهانم را باز کنم و تا م یتوانم خوش بگذرانم.
«ادامه دارد»