Page 8 - Issue No.1371
P. 8

‫متن سخنرانی‌های پرستو فروهر و نسرین ستوده‬                                                                                                        ‫مقالات‬                                                           ‫‪8‬‬
‫در هفدهمین سالگرد قتل داریوش و پروانه فروهر‬
                                                                                                                                           ‫سیاست‬                                                                   ‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1371‬جمعه ‪ 6‬رذآ ‪1394‬‬

‫را وامدار پدر و مادرم بودم‪ .‬من که سال‌ها شاهد خنده‌هایشان بودم‪،‬‬      ‫انگار می‌دوید به دنبال نشانه‌ای از پدرومادرم‪ .‬مبهوت آن سندهای‬                                         ‫متن‌هایی که می‌خوانید‪،‬‬
‫شاهد استواری وجودشان‪ ،‬شاهد زندگی‌شان و عشق‌شان به زندگی‪،‬‬             ‫سرد مرگ بودم‪ .‬آن‌ها که مأمور این تحویل بودند اما روی آن برگه‌ها‬                                       ‫سخنرانی‌های پرستو فروهر و‬
‫وامدارشان بودم که تصویر مرگ‌شان را نیز ببینم‪ .‬شاهد عینی‪ ،‬ح ِق‬                                                                                                              ‫نسرین ستوده هستند که قرار‬
‫ندیدن ندارد‪ .‬و آنگاه که دید حق سکوت ندارد‪ .‬شاهد عینی آن‌هنگام‬            ‫به جای خالی امضا اشاره می‌کردند و خودکار به دستم می‌دادند‪.‬‬                                        ‫بود در مراسم هفدهمین سالگرد‬
‫شایسته‌ی چنین نامی می‌شود که روایت‌اش را به صداقت بازگو کند‪.‬‬         ‫آن روز بی‌هیچ تصمیم از‌پیش‌داشته‌ و تنها به یک انگیزه‌ی ساده‌ی‬                                        ‫قتل داریوش و پروانه فروهر‬
‫که دیگران را خطاب کند و آگاهی را نشر دهد‪ .‬به این امید که روایت‬       ‫انسانی گفتم می‌خواهم ببینم‌شان… می‌خواستم خداحافظی کنم…‬                                               ‫خوانده شوند‪ ،‬اما به دلیل ممانعت‬
‫بیداد و نشر آگاهی زاینده‌ی کنش اعتراضی و پافشاری بر دادخواهی‬         ‫آنها با ژستی حق‌به‌جانب گفتند ممکن نیست‪ ،‬گفتند اجازه‌ی کتبی‬                                           ‫نیروهای امنیتی جمهوری‬
‫گردد‪ .‬اما اگر افشای آنچه دیده‌ایم‪ ،‬آنچه شاهد شده‌ایم‪ ،‬تعهد ما‬        ‫لازم است‪ ،‬گفتند وقت اداری‌ رو به پایان است و تبصره‌های قانون‬                                          ‫اسلامی از برگزاری مراسم این‬
‫بازماندگان قربانیان ستم باشد‪ ،‬در دادخواهی جنایت‌های سیاسی نیاز‬       ‫پوشالی‌شان را علیه خواسته‌ی ساده‌ی من ردیف کردند‪ .‬ناخودآگاه‬
‫به دیگران داریم‪ ،‬نیاز به همراهانی پیگیر‪ .‬دا دخواهی تنها در بستر‬      ‫سمج شدم و آن‌قدر پافشاری و بی‌تابی کردم تا من را به حیاط خلوتی‬                                                  ‫سخنرانی‌ها انجام نشد‬
‫جنبشی جمعی ممکن می‌شود‪ ،‬تا بار تعهد آن بر شانه‌های بسیاری‬            ‫بردند که آمبولانسی با درهای باز در آن پارک شده بود‪ ،‬آماده برای‬                                        ‫متن زیر را برای گفتارم در‬
                                                                     ‫بردن مرده‌هایم به غسالخانه‪ .‬از آن روز شبح پیکرهایی را به یاد دارم که‬                                  ‫آیین بزرگداشت پدر و مادرم‬
     ‫سرشکن شود‪ .‬و امروز این خانه و قتلگاه یادآور این تعهد است‪.‬‬       ‫اینجا و آنجا در آن حیاط‌خلوت ایستاده بودند و حرکت‌ها و حرف‌های‬        ‫در هفدهمین سالروز قتل‌شان نوشته بودم‪ .‬اما این بار هم «مأموران‬
‫حضور در این مکان تعهد می‌آور د‪ .‬تعهد به دریافت ارزش زندگی‬            ‫پرتحکم و شتابزد‌ه‌شان را به آن آخرین مجال من برای دیدن تحمیل‬                                  ‫معذور» از گردهم‌آیی ما جلوگیری کردند‪.‬‬
‫دو مبارز که سال‌ها زیر تیغ استبداد در فضای این خانه اندیشیدند‪،‬‬       ‫می‌کردند‪ .‬زن درشت‌هیکلی با چادر سیاه و دست‌کش‌های پلاستیکی‬
‫نوشتند و گفتند و بنای استواری از تفکر و مبارزه‌ی سیاسی ساختند‪.‬‬       ‫آبی‌رنگ کنار دو برانکارد ایستاده بود‪ .‬با حرکت‌های زمختی شروع به‬                                           ‫پرستو فروهر‪ ،‬یکم آذر ‪۱۳۹۴‬‬
‫تعهد احترام به تلاش آن‌ها برای «بازپس‌گیری حقوق ملت»‪ .‬احترام‬         ‫پس زدن لایه‌های پارچه‌ها و پتوهای مندرسی کرد‪ ،‬که پدر و مادرم‬
‫به جسارت شریف‌شان‪ ،‬که می‌شد در آن پناه گرفت و شجاع بود‪ .‬در‬           ‫را درون‌شان پیچیده بودند‪ .‬من می‌خواستم آن صورت‌ها و موهای‬                                          ‫***‬
‫پناه آنان مفاهیم شفاف می‌شدند‪ ،‬و جسارت تفکر‪ ،‬جسارت آزاد بودن‪،‬‬        ‫یخ‌زده و منقبض را نوازش کنم‪ ،‬آن پوست‌های آشنا و عزیز را لمس‬           ‫دوستان و همراهان گرامی در هفدهمین سالروز قتل داریوش و‬
‫نشو و نما می‌کرد‪ .‬در پناه آنان می‌شد به شرافت و کرامت انسان بود‪،‬‬     ‫کنم‪ ،‬بازیابم‪ ،‬و آن دست‌های پلاستیکی دست‌هایم را پس می‌ز دند‪.‬‬          ‫پروانه فروهر از سوی خود و دیگر بستگان آن دو عزیز به‌خون‌خفته‬
‫می‌شد از ایرانی بودن مغرور شد‪ ،‬می‌شد به ارج بلند زندگی و به‬          ‫می‌خواستم لایه‌ها را کنار بزنم تا به زخم‌های آغوش‌شان برسم و آن‬       ‫از حضور شما در این گردهم‌آیی و نیز از تمامی تلاش‌هایی که از راه‬
                                                                     ‫دست‌های پلاستیکی حرکت‌هایم را می‌بریدند‪ ،‬می‌خواستم ببوسم و‬            ‫دور و نزدیک در بزرگداشت قربانیان قتل‌های سیاسی و دادخواهی‬
                ‫نیروی خویش برای ساختن زندگی آزاد باور داشت‪.‬‬          ‫آن دست‌ها سد می‌شدند… من می‌خواستم ببینم و آن دست‌ها انگار‬            ‫این جنایت‌ها انجام گرفته و می‌گیرد‪ ،‬صمیمانه قدردانی می‌کنم‪ .‬در‬
‫حضور در این خانه تعهد می‌آورد‪ ،‬تعهد احترام به اعتراض پیگیر و‬         ‫به نمایندگی از دستگاه عریض و طویل تحمیل و فریب و سرکوب‬                ‫این سالروز قتل گرامی می‌داریم یاد آن جان‌های شریف را که در‬
‫جسورانه‌ به بی‌عدالتی و سرکوب‪ .‬تعهد به درک حیات پرتنگنای آنان‬        ‫می‌خواستند مخفی کنند‪ ،‬می‌خواستند دیدن را جلوگیر شوند‪،‬‬                 ‫چنین روزهایی در سال ‪« ۷۷‬یکی پس از دیگری محکوم حکمی‬
‫در محاصره‌ی دائمی دستگاه‌های شنود‪ ،‬دوربین‌های مخفی‪ ،‬مأموران‬                                                                                ‫مخفیانه شدند‪ ،‬ربوده شدند‪ ،‬به خانه‌شان هجوم رفت‪ ،‬حریم‌شان‬
‫امنیتی و خبرچین‌ها‪ ،‬تعهد به درک آزردگی دل عزیزشان از آنهمه‬                                               ‫دریافت واقعیت را منع کنند‪.‬‬        ‫شکست‪ ،‬جسم و جان گرامی‌شان درد کشید و سرانجام با بیرحمی و‬
                                                                     ‫هفده سال گذشته است و در تمامی طول این سال‌ها انگار امتداد آن‬          ‫‪ In touch with Iranian diversity‬خشونتی لجام‌گسیخته کشته شدند»؛ پیروز دوانی‪ ،‬حمید حاجی‌زاده‬
                                 ‫تهمت‌ها و تحریف‌های فرمایشی‪.‬‬        ‫دست‌های وقیح و تحمیل‌گر مانع میان ما و حقیقت و عدالت بوده‌اند‪.‬‬        ‫و پسرکش کارون‪ ،‬مجید شریف‪ ،‬پروانه فروهر‪ ،‬داریوش فروهر‪ ،‬محمد‬
‫حضور در این مکان تعهد می‌آورد‪ ،‬تعهد به اندیشیدن به جنایتی که‬         ‫در هیبت آن مأمورانی که پس از قتل‪ ،‬این خانه را اشغال کرده‬
‫بر دگراندیشان این سرزمین رفته است‪ ،‬تعهد به یادآوری آن زخم‌های‬        ‫بودند و می‌گفتند قاتلان را ردیابی می‌کنند‪ ،‬اما در‌ واقع به تجسس و‬                                        ‫مختاری‪ ،‬محمد جعفر پوینده‪.‬‬
‫عمیق بر پیکر انسان‌هایی شریف و فداکار‪ .‬حضور در این قتلگاه تعهد‬       ‫غارت آرشیوها و سندها و دست‌نوشته‌های سیاسی پدرومادرم مشغول‬
‫می‌آورد‪ ،‬تعهد به دادخواهی ستمی که بر دگراندیشان رفته است‪.‬‬            ‫بودند‪ ،‬در هیبت آن به ظاهر دادستان‌هایی که به جای کشف حقیقت‬            ‫مقدم شما در این مکان گرامی باد‪ ،‬اینجا که حافظ یاد دو ایرانی‬
‫تعهد به عزمی که سال‌هاست افتان و خیزان با خود داریم که داد‬           ‫به تبانی با متهمان و تحریف واقعیت‌ها مشغول بودند‪ ،‬در هیبت‬             ‫آزاده است‪ ،‬یادآور تاریخ ایستادگی آنان در برابر ستم‪ ،‬و مسلخ جان‬
                                                                     ‫آن قاضی ویژه و آن دادگاه نمایشی که به جای دادرسی پرونده به‬
                                            ‫خواهیم این بیداد را‪.‬‬     ‫لاپوشانی و شعبده‌ی قضایی دست زد‪ ،‬در هیبت آن دستگاه عریض و‬                                                               ‫شیفته‌ی آنان‪.‬‬
‫در هفدهمین سالروز قتل داریوش و پروانه فروهر یادشان را در اعتراض‬      ‫طویلی که هرساله در سالروز قتل بسیج شد تا به بهانه‌های بی‌اساس‬         ‫هفده سال گذشته است و امسال‪ ،‬دوباره روز قتل پدرومادرم به‬
‫به بیداد گرامی داریم و به یادشان سرود محبوبشان را بخوانیم‪ :‬ای‬                                                                              ‫یکشنبه افتاده است‪ .‬مثل همان سال ‪ ۷۷‬که در چنین ساعت‌های‬
                                                                                    ‫ما را از یادآوری و بزرگداشت و دادخواهی منع کند‪.‬‬        ‫عصر یکشنبه‌ای پیدایشان کردند که پیکر بیجان‌شان در سکوت مرگ‬
                                                         ‫ایران‪...‬‬    ‫هنوز امتدا د آن دست‌ها در کارند و هنوز ما بر حق خویش برای‬             ‫این خانه رها شده بود‪ .‬اگر روز را معیار بگیریم انگار دایره‌ای چرخ‬
                             ‫***‬                                     ‫دیدن و دانستن پافشاری می‌کنیم‪ ،‬بر حق خویش در پاسخگو کردن‬
                             ‫کالبدشکافی یک دادخواهی ملی‬                                                                                                  ‫خورده تا ما دوباره به روز یکشنبه یکم آذر بازگردیم‪.‬‬
‫‪ ۱۷‬سال از فاجعه‌ای ملی می‌گذرد‪ ۱۷ ،‬سال از پاییز ‪ ۷۷‬می‌گذرد‪ .‬در‬                 ‫مسئولان در برابر جنایت‌های سیاسی ایستادگی می‌کنیم‪.‬‬
‫آن سال ماموران رسمی آشکار‌تر از گذشته و با روشی که رعب آور‌تر‬        ‫آنچه را که سرانجام هفده سال پیش در آن روز چهارشنبه در حیاط‬            ‫از آن روز تا امروز هفده سال گذشته است‪ .‬سال و ماه و روز را‬               ‫‪Vol. 23 / No. 1371 - Friday, Nov. 27, 2015‬‬
‫از همیشه بود‪ ،‬به حذف فیزیکی کسانی پرداختند که به زعم آنان‬            ‫خلوت پزشک قانونی تهران و از لابلای تحمیل آن دست‌ها دیدم‪،‬‬              ‫که بشمری‪ ،‬عدد را که معیار بگیری جا می‌خوری از انباشت این‬
‫مخالف بودند و مخاطره آمیز‪ .‬پروانه و داریوش فروهر‪ ،‬محمد مختاری‬        ‫نمی‌توانم با واژه‌ها بیان کنم‪ ،‬نمی‌توانم به تصویر بکشم‪ .‬آن روز نگاهم‬  ‫زمان سپری شده‪ ،‬از این فاصل ‌ه‌ی طولانی که میان این یکشنبه و‬
                                                                     ‫به قعر حفره‌ی آن زخم‌ها سقوط کرد و هنوز هم هرگاه که به یاد‬            ‫آن یکشنبه دهان باز کرده است‪ .‬و از این زما ِن رفته‪ ،‬با وجود تمامی‬
                                          ‫و محمد جعفر پوینده‪.‬‬        ‫می‌آورم به همان سقوط ختم می‌شوم‪ .‬سال‌ها گذشته و من هیچ‬                ‫پافشاری‌ها و اعتراض‌ها‪ ،‬هنوز جز روایت بیداد نمی‌توان گفت‪ ،‬روایت‬
‫هنوز طنین فریاد دادخواهی ملتی که از زبان پرستو وآرش فروهر‬                                                                                  ‫تلاشی جمعی برای دادخواهی که به سرانجام درخور نرسیده است‪،‬‬
‫تکرار می‌کردند که‪« :‬داد می‌خواهیم این بیداد را» فراموش نشده‬                                                 ‫کلامی برای بیان نیافته‌ام‪.‬‬     ‫روایت‌ کلنجار میان امید و عصیان و سر‌خوردگی که انگار همزاد هم‬
‫است‪ .‬ملتی و خانواده‌هایی که این بیداد بر آن‌ها رفته بود‪ ،‬دادخواهی‬    ‫بعدها دیگران یا خودم از خود پرسیدم که چرا آن‌قدر اصرار کردم و‬         ‫شده‌اند‪ ،‬روایت تلاش‌ها و ایستادگی‌های ما و سرکوب‌ها و تحریف‌ها‬
‫می‌کردند‪ .‬بر در عدالت‌خانه‌ای می‌کوبیدند که باید عادلانه و بیطرفانه‬  ‫چرا دیدم‪ .‬و هربار انگار می‌دانستم که باید می‌دیدم‪ ،‬که این دیدن‬
‫رسیدگی می‌کرد‪ .‬آن‌ها عزم خویش را جزم کرده بودند تا هزاران بار‬                                                                                                                          ‫و حق‌کشی‌های آنان‪.‬‬
‫این بیداد را به رخ بکشند و عزم و ارادٔه استوار خویش را بر این قرار‬
‫داده بودند که خشونت و بیدادی چنین سترگ را از مجرای مدنیتی‬                                                                                  ‫چهارشنبه بود روزی که به پزشک قانونی تهران رفتم تا پیکر بی‌جان‬           ‫‪8‬‬
‫که خو د بدان ایمان داشتند‪ ،‬پیگیری کنند‪ ،‬تا شاید در دالان‌های‬                                                                               ‫مادرم و پدرم را تحویل بگیرم‪ .‬آن روز تنها من را به درون آن اداره راه‬
‫عریض و طویل عدالتخانه‌ای که فرادستشان قرار می‌دادند‪ ،‬سنگ‬                                                                                   ‫دادند‪ .‬همراهان سیاسی پدرومادرم که مدتی بود دم در آنجا گرد آمده‬
                                                                                                                                           ‫بودند‪ ،‬اجازه‌ی ورود نیافتند و با نگاه‌هایی نگران و تلخ بدرقه‌ام کردند‪.‬‬
                                      ‫بناهای جدیدی را بگذارند!‬                                                                             ‫از آن روز دالان‌هایی را به یاد دارم‪ ،‬که وقتی از این دفتر به آن دفتر‬
                                       ‫داریوش و پروانه فروهر‬                                                                               ‫فرستا ده می‌شدم از آنها گذشتم‪ ،‬صندلی‌هایی که پشت در دفترها‬
‫کوششی سترگ و خستگی‌ناپذیر در گرفت‪ .‬جمعیتی که با وجود امر‬                                                                                   ‫روی‌شان نشستم‪ ،‬جمله‌هایی دستوری که مرا از اینجا به آنجا حواله‬
‫«ادامه در صفحه ‪»۱۰‬‬                                                                                                                         ‫می‌دادند و حالا دیگر در ذهنم محو شده‌اند‪ .‬دم در یکی از این دفترها‬
                                                                                                                                           ‫بود که کاغذهایی به دستم دادند و با تحکمی گفتند پایین دو برگه‌‬
                                                                                                                                           ‫را امضا کنم‪ .‬چند کاغذ تایپ‌شده‪ ،‬که آرم بالای هر برگ ترازویی بود‪،‬‬
                                                                                                                                           ‫که لابد به نشانه‌ی عدالت آنجا خورده بود‪ .‬گزارش‌های پزشک قانونی‬
                                                                                                                                           ‫بودند؛ پر از عددهایی که تعداد و اندازه‌ی زخم‌های روی بدن عزیزانم‬
                                                                                                                                           ‫را فهرست کرده بودند‪ .‬پر از واژه‌های تخصصی که جای زخم‌ها بودند‬
                                                                                                                                           ‫در آن بدن‌های عزیز‪ .‬نگاهم روی این واژه‌ها و آن عددهای بیشمار‬
   3   4   5   6   7   8   9   10   11   12   13