Page 26 - Issue No.1362
P. 26

‫می‌داند سید حسین مداح کجاست‪.‬‬          ‫مرتضی شیشه‌های اش را شکستند‪ .‬به مرتضی گفته‬            ‫سبگ نگارش داستان رئالیسم کلاسیک است‪ ،‬راوی‬              ‫ادامه‌ی صفحه‬                                                              ‫‪26‬‬
                                                     ‫بود که آ ‌نها «چپ و راست به او م ‌یگفتند‪ :‬رفیقت‬       ‫در خارج از ایران (آلمان و امریکا) در تبعید زندگی‬            ‫‪۱۹‬‬
                                             ‫‪۴‬‬                                                             ‫م ‌یکند‪ ،‬با دیدن صحنه هائی از زندگی روزمره در این‬
‫‪ -‬با هیئتی‌های خیابون ناجی و چهارراه گلچین و ده‬          ‫اون خوشگله نمی خواد پیش ما شاگرد بشه؟»‪.‬‬           ‫دیار‪ ،‬خاطرات دوران بچگی و نوجوانی و جوانی‌اش‬           ‫در کشورهای فارسی زبان‪ ،‬زبان«رسمی» وجود‬                                    ‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1362‬جمعه ‪ 3‬رهم ‪1394‬‬
‫متری گرگان و یکی دوتا از لَش و لوشای مفت آباد‬        ‫نکته بارز در این رمان این است که بسیاری از این‌ها‬     ‫زنده م ‌یشوند‪ ،‬و این شیوه درستی برای بیان در ِد‬        ‫خارجی ندارد در کشورهای اروپائی مثلًا«لهجه‬
‫رفتن سراغ لطف‌الله جهود‪ ،‬که تُوی خیابون گرگان‬        ‫همه شخصیت‌های حقیقی با اسامی حقیقی‌اند‪،‬‬               ‫دل‌های نویسنده است‪ ،‬او با دیدن ناهنجاری هائی‬           ‫لدرهجراهدی ُروم وی تل دوریزاییوتالنی ااست‪m‬فا‪o‬د‪R‬ه‬  ‫در اسپانیا و‬  ‫‪Catalan‬‬
                                                     ‫شحصیت هائی که بعدها پست‌های کلیدی در رژیم‬             ‫در آلمان‪ ،‬ناهنجاری‌های ایران را به یاد م ‌یآورد‪ ،‬و‬                                                       ‫لهجه رسمی‬     ‫به عنوان‬
                                     ‫بزازی داره‪.‬‬     ‫جمهوری اسلامی را به دست گرفتند و " حقیقت"‬                                                                    ‫می‌شوند در حالیکه درهر گوشه از این کشورها مردم‬
‫سّید حسین مداح آخرشب برای تقی خطرناک‬                 ‫های دیگری جایگزین اصول اخلاقی مردم این‬                         ‫خواننده را به محتوی داستان اش م ‌یبرد‪.‬‬        ‫بومی به لهجه ای صحبت م ‌یکنند که در سایر نقاط‬
                                                                                                           ‫«از خواب م ‌یپَ َرد‪ ،‬مگس بر پردٔه سفید و توری‬          ‫آن کشورها زبانی نا آشنا به گوش می‌رسند‪ .‬در ایران‬
                                    ‫تعریف کرد‪:‬‬                                       ‫سرزمین کردند‪.‬‬         ‫نیست‪ ،‬غروب دیده بوداش‪ ،‬دیداری که به بیان زغالی‬         ‫هم اگرکسی به لهجه مازندرانی صحبت کند برای‬
‫«اول با در خونه‌ش حال کردیم‪ ،‬پسرحاج ابول ‌یام‬                      ‫رمان بازگو کننده خاطرات شخصی‪.‬‬           ‫کشانداش‪ .‬از اتاقی زیبا و تمیز در غربت‪ ،‬به بیابانی‬      ‫مردم تهران عمدتاً» قابل فهم نیست‪ ،‬در نتیجه هر‬
‫معاملٔه خرکی‌شو درآورد و خیر سر باباش درو شاش‬        ‫«من ننگ‌های خود را می گویم باشد که دیگران هم‬          ‫قناس و پُر زباله در انتهای تهران «دروازه خراسان»‪،‬‬
‫بارو ‌نکرد‪ ،‬لطف الله با رنگ پریده اومد د ِم در‪ ،‬زرد‬               ‫نن ‌گهایشان بگویند» ‪ /‬برتولت برشت‬
‫کرده بود‪ ،‬مث ابول خری که با تیرکمون زده باشیش‪،‬‬       ‫«بچه‌های اعماق» اتو بیوگرافیک (سرگذشت‬                          ‫هزاران کیلومتر آن سوتر‪ .‬به حرف می‌آید‪:‬‬
‫می‌لرزید‪ .‬عبدالله گربه‌ ُکش‪ ،‬پسر حاجی فرش فروش‪،‬‬      ‫شخصی) ست‪ ،‬اما این مزیت را دارد که فراخور حالش‬         ‫سالخوردگان با مرده‌هاشان زندگی م ‌یکنند و‬
‫بهش گفت‪ :‬لطف الله دیدی زدیم خوار اسرائی ‌لرو‬         ‫جاهائی که ننگ آور است را سانسور نم ‌یکند‪ ،‬نقره‬
‫گائیدیم؟ مثه کیر حلاجا می‌لرزید‪ ,‬گفت آخه به من‬       ‫کار سعی نم ‌یکند بگوید‪ :‬بله‪ ،‬زشت کار ‌یها و روابط‬                           ‫تبعیدیان با گذشته‌هاشان‪».‬‬
‫چه مربوطه‪ ،‬چرا باعث آزار و اذیت من و زن و بچه‬        ‫ناهنجار بوده ولی من آدمی تافتٔه جدا بافته از آن‬
‫هام میشین‪ ،‬آسید قاسم فینه شو ورداشت ورفت جلو‬         ‫جمع بودم و فقط ناظر‪ ،‬او با بزه کارها مراوده داشته‬      ‫محتوی رمان ‪ /‬رمان همچون سندی تاریخی‬                   ‫نویسنده‌ای که لهجه و واژه‌های اصیل ناحیه بومی را‬
‫و بهش گفت‪ :‬آگه به تو مربوط نیس بگو زن موشه‬           ‫اما در نهایت خودش را از این جمع بیرون کشیده‪ ،‬و‬                   ‫«من این مردم را درک نمی‌کنم»‬                ‫بر روی کاغذ بیاورد کارش در خور تقدیر است‪.‬‬
‫دایانو گائیدم‪ .‬لطف الله نگاهی به زنش کرد و زیر لب‬    ‫زندگی ِ دیگری دنبال کرده است‪ ،‬که البته به مذاق‬                                                               ‫مسعود نقره کار سعی کرده لهجه عامیانه مردم تهران‬
‫گفت‪ :‬زن موشه دایانو گائیدم‪ .‬آسید قاسم گفت‪ ،‬حالا‬      ‫بعضی از این آقایان و خانم‌ها خوش نیامده است‪ .‬او‬       ‫مهشید امیر شاهی (در مقدمه رمان در حضر)‬
‫درست شد‪ ،‬بعد یه لقد کوبید به در خونه‌شو زدیم‬         ‫سعی نم ‌یکند«خلق» و «توده» و «مردم زحمتکش»‬
                                                     ‫را موجوداتی همگون بنمایاند که به خاطر فقر و‬           ‫می گویند بالزاک پدررمان نویسی رئالیستی فرانسه‪،‬‬         ‫را با همه ویژگی‌ها و اصطلاح‌هادرداستان خود بیاورد‪.‬‬
                                   ‫به چاک و‪»...‬‬      ‫درماندگی آدم‌های پاک و بی آلایشی هستند و فاقد‬                                                                ‫در گذشته نیزکوشش هائی ادبی در این زمینه شده‬
‫نقره کار در«بچه‌های اعماق» ذهنیت بخشی از جامعه‬       ‫هر گونه ناهنجاری و بزه کاری‪ .‬در میان مردم رنج‬         ‫هوادار سرسخت کلیسای کاتولیک و بازگشت سلطنت‬             ‫است‪ ،‬مثلًا رمان «چهار درد» از فرزانه لهجه مردم‬
‫را برای ما نمایان می‌سازد‪ ،‬بخشی که از سردمداران‬      ‫دیده و زحمتکش همه گونه آدمی پیدا می‌شود و‬             ‫بعداز انقلاب فرانسه بود ولی هیچکس به خوبی و‬
‫و پایه‌های جمهوری اسلامی شدند‪ ،‬ذهنیتی جمعی‬           ‫با وجود اجحافی که به آن‌ها می‌شود م ‌یتوانند بی‬       ‫قدرت او سالوسی کلیسای کاتولیک و ورشکستگی‬               ‫طبقه متوسط تهران را باز گوئی م ‌یکند‪ ،‬لهجه ای که‬
                                                     ‫رحم تر نسبت به درمانده‌ترین آدم‌های دور و برشان‪،‬‬                                                             ‫تقی مدرسی در رمان «عذرای خلوت نشین» آن را‬
  ‫و نه فردی‪ ،‬و این از ویژگی‌های رمان معاصر است‪.‬‬                                                            ‫سلطنت طلبان را در رمان‌های اش (کمدی انسانی)‬            ‫م ‌یپروراند و بُعدی غنائی و ادبی به آن م ‌یدهد‪ .‬لهجه‬
‫نقره کار به پرورش شخصیت‌های داستان توجهی‬                                                      ‫باشند‪.‬‬                   ‫بازگوئی نکرده است‪.‬‬
‫نم ‌یکند‪ ،‬به عنوان مثال شخصیت ضد اجتماعی‬             ‫«‪ ....‬آمده بود درمانگاه «مرکز بررسی و تحقیق‬           ‫ارزش «بچه‌های اعماق» در این است که آنهائی که‬           ‫بچه‌های اعماق‪ ،‬لهجه «طبقه کارگر»‪« ،‬طبقه پائین»‪،‬‬
‫جلال زاغول را در نظر بگیرید‪ ،‬او بر خلاف «اصول‬        ‫بیماری‌های پوستی»‪ ،‬جذامی نبود‪ ،‬سردرد و کمردرد‬                                                                ‫«امت همیشه در صحنه»‪« ،‬توده‌های میلیونی»‪ ،‬یا هر‬
‫اسلامی» «فسق و فجور» م ‌یکند (از عرق خوری‬                                                                  ‫از چند و چون زندگی بعضی از اقشار جامعه ایران‬           ‫چه که به فراخور ایدئولوژی خود می‌نامیم‪ ،‬است‪ .‬نقره‬
‫و هم جنس بازی گرفته تا زنای محصنه‪ /‬زنا با زن‬                   ‫شدید داشت‪ .‬مثل اسم اش«نجیب» بود‪.‬‬            ‫در قبل از انقلاب ‪ 1357‬خبر نداشت ‌هاند‪ ،‬با خواندن‬       ‫کار سعی نم ‌یکند چون عمدتاً در بارٔه طبقه محروم‬
‫شوهر دار) که هر کدام در قاموس جمهوری اسلامی‬          ‫خانم مطهری‪ ،‬سکرترتان به من زخم زبان م ‌یزند‪.‬‬          ‫این رمان حداقل مزٔه این شیوه زندگی را تجربه‬
‫مجازات‌های شدید‪ ،‬و حتی مجازات مرگ را در پی‬           ‫م ‌یگوید من اگر برگردم افعانستان سردرد و کمردردم‬      ‫م ‌یکنند‪ ،‬تجربه‌ای که با خواندن مقالات تحقیقی و‬        ‫جامعه م ‌ینویسد برطبق اصول رئالیسم سوسیالیستی‪،‬‬
‫دارد‪ .‬جلال زاغول اما بعد از بر قراری رژیم جمهوری‬     ‫خوب می‌شود‪ .‬معنی این حرف می‌فهمم‪ .‬این خانم‬                                                                   ‫که مدت‌ها شیوه رسمی یا غیر رسمی نویسندگان‬
‫اسلامی «همه کارٔه کمیته شده» است‪ .‬این شخصیت‬          ‫متوجه نیست من که در مملکتم دکتر بودم چرا اینجا‬        ‫از انقلاب‪،‬‬  ‫تحلیلی در بارٔه اقشار جامعه ایران قبل‬      ‫مترقی ایران بود‪ ،‬بنویسد‪ ،‬شیوه‌ای که نویسند را وا‬
‫در بچگی و نوجوانی به اندازٔه کافی ترسیم نمی‌شود‬      ‫تن به دباغی و تمیز کردن رودٔه گوسفند و زندگی در‬       ‫که عمدتاً‬   ‫به سختی حاصل م ‌یشود‪ .‬زندگی مردمی‬          ‫م ‌یداشت که اگر در باره کارگر زحمتکشی م ‌ینویسد‪،‬‬
‫و مسخ او به یک «جلاد» در جمهوری اسلامی پی‬                                                                  ‫پرچمدار «انقلاب اسلامی» شدند و نمایندگانشان‬
‫گیری نمی‌شود‪ .‬شیوه‌ای که از ویژگی‌های رمان‬                                           ‫یک آلونک دادم‪.‬‬        ‫اکثراً سردمداران «جمهوری اسلامی ‌»اند‪ ،‬بخشی از‬         ‫کارگری که استثمار می‌شود باید شخصیتی " مثبت"‬
‫نویسی است و خواننده را می‌تواند هر چه بیشتر با‬                         ‫با دماغ و صورتی ُخرد شده آمد‪:‬‬                                                              ‫یا " قهرمان" داستان باشد‪ ،‬کاراکتری که حرف بد از‬
                                                     ‫تُوی صف نانوائی کتک‌ام زدند‪ .‬جوانی بی نوبت آمد‬        ‫جامعه که " تفریحشان رفتن به قبرستان یا پیاده‬           ‫دهانش در نیاید و کارهای شنیع نکند‪ .‬نقر‌هکار اما‬
                              ‫رمان در گیر کند‪.‬‬       ‫جلویم ایستاد‪ ،‬به اوگفتم صف است و نوبتی‪ ،‬گفت‬           ‫روی و راهپیمائی تا امام زاده‌ها و زیارت آ ‌نها می‌شد‪:‬‬
‫این شخصیت را مقایسه کنید با فردی ضد اجتماعی‬            ‫خفه شو مفت خور و با کله‌اش کوبید توی صورتم‪.‬‬         ‫«فاتحه اهل قبور قلب رو شاد و روشن می کنه‪،‬‬              ‫با زبانی عریان (که از قرار در چاپ اول جلد نخست‬
‫در رمان «بادبادک باز» «خالد حسینی»‪ ،‬نویسنده‬          ‫«و رفت که رفت‪ .‬حاج رمضو ِ‌ندباغ خبر آورد نجیب‬                                                                ‫رمان‪ ،‬یکی از خرده هائی که از او گرفته بودند این‬
‫افغانی ساکن امریکا که در نوجوانی از افغانستان به‬                                                           ‫بر عکس خنده ِ زیاد که قلب رو تاریک می کنه‪،‬‬             ‫بود که گفتارها سراپا مستهجن است و مثلًا خانم‌ها‬
‫امریکا مهاجرت کرده است وهمچون نقره کار پزشک‬                                ‫را در میدان مولوی کشتند‪:‬‬        ‫قبرستون بهترین جا واسه وقت گذروندن و به خدا‬                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                   ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫است‪ .‬او با وجودی که زبان فارسی دری را می‌تواند‬       ‫«رفته بود میدون ِمولوی یکی از هم ولایتی هاشو‬                                                                 ‫نمی‌توانند این رمان را با فراغ بال بخوانند!) گفت و‬
‫بنویسد و بخواند‪ ،‬مسخ این شخصیت را از همان اوان‬       ‫ببینه‪ ،‬بد شانسی روزی بود که لات‌ها و چاقو کشای‬                    ‫نزدیک شدنه‪».‬‬                               ‫گوها را همان گونه که بوده‌اند بازسازی م ‌یکند‪ .‬نقل‬
‫بچگی تا عامل قدرتمند حکومت طالبان ترسیم کرده‬         ‫مولوی و باغ فردوس وخیابو ِن ری و میدون شاه میان‬
‫است‪ .‬پلیدی گذشته این شخصیت و هم خوانی عقاید‬          ‫سراغ ِکارگرای افغانی ای که تُو میدون منتظره کار‬             ‫و فعالیت‌های اجتماعی‌شان شامل چه می‌شد‪:‬‬          ‫ناسزاهای شخصیت‌های داستان دلیلی در هوا داری‬
‫و کردارش با طالبان اتفاقی نیست‪ ،‬کورکور را می‬                                                               ‫«حاج محمد جوهری از بچه‌های هیئت جوانان‬                 ‫نویسنده در زشت نگاری نیست‪ ،‬بعضی از نویسندگان‬
‫جورد و آب گودال را‪ ،‬او حتی از خانواده سنتی و تهی‬                                 ‫بودن‪ ،‬اونجا زدنش‪».‬‬        ‫حجتیه خواسته بود سر کوچه مدرسه ادیب نیشابوری‬           ‫از زبان شخصیت‌های داستانشان به عمد کلمات‬
‫دست نمی‌آید ولی جایگاه خود را به درستی در این‬        ‫این قشر از جامعه به بهانه برتری مذهب خود‪ ،‬سایر‬        ‫جمع شوند تا دسته جمعی بروند پای منبر آقا‬               ‫زشتی به کار م ‌یبردند که ربطی به شیوه گفتاری‬
‫حکومت پیدا م ‌یکند‪ .‬این کاری ست که نقره کار در‬       ‫مذاهب و ادیان را سرکوب م ‌یکند و ریشٔه ماهیت‬          ‫فلسفی»‪ .‬به حاج آقا ناطق نوری و شیخ علی سفارش‬           ‫آن بخش از جامعه ندارد ولی نویسنده شاید برای‬
                                                     ‫توتالی‌ترین ‪ Totalitarin‬رژیم جمهوری اسلامی‬            ‫کرده بود تو گوش بچه‌ها بخوانند که یادشان نرود‬          ‫تحریک خواننده این کلمات را می‌نویسد‪ ،‬مثلًا در‬
            ‫«بچه‌های اعماق» از آن عفلت م ‌یکند‪.‬‬      ‫بر ملأ م ‌یکند‪ ،‬ماهیتی که به اشتباه فاشیست‬            ‫بچه‌ها یادشان نم ‌یرفت‪ ،‬م ‌یدانستند بساط «جگر و‬        ‫ابتدا‌ی داستان می‌خوانیم‪:‬‬
‫شیوه گفتاری داستان یا زبان عامیانه (‪)Vernacular‬‬      ‫‪ Fascist‬قلمداد شده است‪ ،‬چه این حکومت مبشر‬             ‫دل و قلوه»‪ .‬و«سیراب و شیردان» براه است‪ ،‬و پولش‬
‫بدرستی انتخاب شده است ولی ناقل داستان گاهی‬           ‫نژاد برتر نیست بلکه نماینده و عامل «مذهب برتر»‬                                                                                                                               ‫‪2‬‬
‫به همین زبان عامیانه گفت و گو م ‌یکند‪ .‬نقره کار‬      ‫است‪ .‬مذهبی که باید بر همه جامعه حکمفرما باشد‬                      ‫را هم حاج محمد حساب خواهد کرد»‬             ‫«ای ولد چموش ُجعلق‪ ،‬کی می خوای از این کثافت‬
‫نتوانسته این نوشته را به اثرادبی جهانی شمول تر‬       ‫و جامعه را به تمامی در برگیرد‪ .‬رژیمی که شبیه‬          ‫و چه سنت هائی را تشویق و کدام را تحریم م ‌یکردند‪:‬‬      ‫کاری‌ات دست ورداری‪ ،‬هان؟ نمردیمو هنرنمائی‬
‫پرورش دهد‪ ،‬تا اگر خواننده ای ایرانی هم نباشد‬         ‫فاشیست‌ها م ‌یخواهد اندیشه‪ ،‬افکار و کردار و روابط‬     ‫«حاج حلیل با عید میانه خوبی نداشت‪ ،‬به کسی‬              ‫ِ بچٔه هنرمندمونم دیدیم‪ ،‬آدم کارمند عدلیه باشه‬
‫بتواند آنرا درک کند‪ .‬برای مثال مراجعه کنید به‬        ‫اجتماعی مردم را کنترل کند و همه را چون توده ای‬        ‫هم عیدی نمی‌داد‪ ،‬دید و بازدیدها را به حساب صلٔه‬        ‫اونوقت بچه ش به جای درس و مشق دنباله کون‬
‫رمان عذرای خلوت نشین اثر تقی مدرسی که از‬             ‫همگون‪ ،‬سر به زیر و مطیع ولایت فقیه کند‪ ،‬ولی بد‬                                                               ‫مگس بیافته‪ ،‬آخه روح سوختهِخونه خراب هزار رقم‬
‫همین زبان عامیانه در روایت داستان کمک م ‌یگیرد‪.‬‬      ‫تراز فاشیست‌های نژاد پرست به مردم می‌گوید چه‬                                       ‫ارحام م ‌یگذاشت»‪.‬‬         ‫مرض م ‌یگیری و همه رو میندازی تو هچل‪».‬‬
‫مدرسی به ریزه کاری‌های واژ‌هها و اصطلاحات توجه‬       ‫بخورند‪ ،‬چه بپوشند‪ ،‬چه بنوشند‪ ،‬و چگونه ابریزگاه‬        ‫«نو نوار کردین جناب شریعت‪ ،‬اوسارتون ام که‬              ‫نقره کار در جا به جای داستان‪ ،‬فرهنگ واژه‌ها‪،‬‬
                                                                                                           ‫زدین‪ ،‬تو عید گبرا سرحال و شنگول‪ ،‬اما تو بعثت و‬         ‫اصطلا ‌حها و ضرب المثل ها ی فارسی تهرانی به کار‬
    ‫بسیار دارد و از آن یک نثر روان و زیبا می‌سازد‪.‬‬                        ‫بروند و چگونه آمیزش کنند‪.‬‬        ‫غدیر عین خیاله تون نیس‪ ،‬روز محشر همدیگه رو‬             ‫م ‌یگیرد که به درستی به جای خود در گفت و گوها‬
‫با این حال «بچه‌های اعماق» اثری بی نظیری است‬         ‫«اکبر آقا جون باز که صورتتو دو تیغه کردی‪ ،‬حرفای‬                                                              ‫از آن‌ها بهره برداری شده است‪.‬‬
‫که امیدوارم مسعود نقره کار در ویرایش‌های آینده‪ ،‬و‬    ‫مارو سر کلاه شابگا و کره وات که گوش نکردی‪،‬‬                                                 ‫م ‌یبینیم»‬        ‫«ای پدر آمرزیده صنار بده آش‪ ،‬به همین خیال باش‪.‬‬
‫جلدهای بعدی رمان‪ ،‬در تکامل آن بکوشد‪ ،‬زیرا این‬        ‫اقلا این یکی رو گوش کن‪ ،‬هر چه گفتم کلاه شابگا‬         ‫منصوره و محبوبه کنار خانم جان نشسته بودند‪،‬‬             ‫این قرمساقا پو ِل بی زبونو‪ ،‬اونم صد هزار تومن رو‬
                                                     ‫گذاشتن معصیت داره‪ ،‬گوش نکردی‪ ،‬گوش نکردی‬               ‫بی شلیته و جوراب قرمز ه همه دست می‌زدند و‬              ‫دست تو نمیدن‪ .‬اینا هزار تا مسجد بسازن‪ ،‬یکی ش‬
             ‫اثر لیاقت آن را دارد که ماندگار شود‪.‬‬    ‫که گفتم اون کلاه نیست لگن شاش بزرگ بچه س‪،‬‬             ‫می‌خندیدند و هلهله م ‌یکردند‪ ،‬آجیل‪ُ ،‬چس فیل‬            ‫قبله دار ازآب درنمی آد‪ .‬بی خودی به دلت صابون‬                              ‫‪Vol. 22 / No. 1362 - Friday, Sep. 25, 2015‬‬
                                                     ‫کره واتم م ِث افشار خر‪ ،‬اینا علامت کفر و الحاده‪ ،‬اما‬  ‫و ترب خوری بازارش گرم بود‪ ،‬عمه ربابه بر قابلمه‬         ‫نزن‪ ،‬تازه شم آگه راست باشه‪ ،‬پولش حرومه‪ ،‬از‬
               ‫***‬                                   ‫این ریش تیغ انداختن از اونا بدتره‪ ،‬آخه باید یه فرقی‬                                                          ‫گوشت سگم حروم تره»‪.‬‬
                                                                                                                                      ‫م ‌یکوبید و م ‌یخواند‪:‬‬      ‫و واژه هائی که در لهجه تهرانی رواج دارد‪:‬‬
                                      ‫زیرنویس‪:‬‬                     ‫بین زن و مرد باشه دیگه‪ ،‬مگه نه؟»‬        ‫ُعمر‪ُ ,‬عمرو هوهو‪ ،‬سگ پدرو هوهو‪ ،‬عمر نگو‪ ،‬بلا بگو‪،‬‬      ‫«گاله‪ ،‬لگوری‪ ،‬عطینا (اتینا)‪ ،‬انچوچک‪ُ ،‬چسان فسان‪،‬‬
                                    ‫احمد شاملو‬       ‫نقره کار نشان می‌دهد که ایرانیانی که در خارج از‬
‫این چهارپاره آخر به عوض چهارپاره آخرین شعر‬           ‫کشور دادشان از نژادپرستی کشور میزبان به آسمان‬                                       ‫سنگه در خلأ بگو‪.‬‬
                          ‫شاملوست که می‌گوید‪:‬‬        ‫می‌رسد به همین شیوه در میهن خود با اقوام دیگر‬         ‫و نو جوانانشان چهارماه تعطیلات تابستان را چگونه‬
    ‫«با حنجره خونین م ‌یخوانند و از پا درمی آیند‬
                            ‫درفشی در کف دارند‬                                  ‫ایرانی برخورد م ‌یکنند‪.‬‬                                        ‫م ‌یگذراندند‪:‬‬
                                 ‫کاوه‌های اعماق‬      ‫ُگله به ُگله جمع بودند‪ ،‬فوتبال نُقل مجلسشان است‪.‬‬
                               ‫کاوه‌های اعماق»‬       ‫همه هستند جز سیدحسین مداح‪ .‬تقی خطرناک اما‬                                                          ‫‪3‬‬         ‫چاچول باز‪ ،‬چلچلی‪ ،‬چومبول‪ ،‬پیله کردن‪ ،‬شنگیدن‪،‬‬
                                                                                                           ‫«‪ ....‬و آقا " شاگرد می خوای؟» شروع شد‪ .‬نم ‌یخواست‬      ‫قرمدنگ‪ ،‬میرزا قشمشم‪ ،‬قرشمال‪ ،‬آمخته‪ ،‬یواشکی‪،‬‬
                                                                                                           ‫از محله بیرون برود‪ .‬طاقت اینکه کبوترها و بیابان‬        ‫گامبو‪ ،‬آپارتی‪ ،‬بامبول باز‪ ،‬لَچر ‪»......‬‬
                                                                                                                                                                  ‫در گفت و گوهائی که نقل م ‌یشوند داستان خواننده‬
                                                                                                                                             ‫زغالی را نبیند‬       ‫را به دوران بچگی و نوجوانی خود م ‌یبرد (البته اگر‬
                                                                                                           ‫نداشت‪ .‬شاگرد «کبابی براداران قمی» شد‪ .‬برادران‬          ‫مذکر بوده و در تهران زندگی کرده باشد)‪ ،‬روایتی‬
                                                                                                           ‫قمی بیش از مراد به مرتضی‪ ،‬که گاه به او سر م ‌یزد‬       ‫که در خیلی از جاها حالت طنز و کمدی به خود‬
                                                                                                                                                                  ‫م ‌یگیرد‪ ،‬واین از نکات مثبت رمان است که بیانگر‬                            ‫‪26‬‬
                                                                                                                                          ‫و کباب م ‌یخورد‪،‬‬
                                                                                                           ‫نظر داشتند‪ .‬مرتضی فهمید«بچه باز» اند‪ .‬یکی دو‬           ‫داستان واقعی و تراژیک مردم جنوب شهر تهران‬
                                                                                                           ‫روز بعد از حرف‌های مرتضی مزدش را گرفت و دیگر‬           ‫است ولی درعین حال ملالت بار و خسته کننده‬
                                                                                                           ‫آنجا نرفت‪ .‬به یاد حرف کبابی که افتاد یک شب با‬                                                                          ‫نیست‪.‬‬
   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31