Page 18 - 1351
P. 18
اینک در ط ِی سف ِر بلند زمان و سرمای استخوان سوز زمستان که تعب و مهرت ز دل بریده تو را سایۀ سرِو َسهی سال / 22شماره - 1351جمعه 19ریت 1394
طربش را بر دو ِش جان حمل م یکنم ،به یادش و به پا ِس مهرش بخشی با دیگران گذاشت هام 18
منیر طه
از نامههای عاشقان را در پی م یآورم: نق ِش فرامشی پس از این
بر لو ِح دل نگاشتهام یادنامهاش را سایۀ سرو سهی نامیدند .قیمتش را به ُدّر و گهر سنجیدند،
نامههای عاشقان ،پارههای جان قامتش را به اندا ِم سرو کشیدند و یادنوشتۀ مرا نادیده دیدند.
غرو ِب دریا كناران ،مه ِر سیه چشمان دست از سرم بدار دگر
من از تو دست داشت هام اینک آن یادنوشته به یاد روزش 9تیر : 1389
یا ِد یاران نم یرود از یاد
خاطر از خاطراتشان نا شاد اش ِک وداعش درگریبانم م یافروخت ۳ .خورشید بالای سرم ،زمین زیر زین ق ّصه هفت گنبد افلاک پُر َصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت :حافظ
كا مها و مرادها بر آب پایم م یسوخت .آوخ که چه ارزان مهر مرا با دیگران م یفروخت.
آرزوها امیدها بر باد بر نتافتم .سخن ،درشت و مهار گسیخته بود .نه ،حق ندارد .من او را In touch with Iranian diversity
رها نمیخواهم هر چند سر به مهرش سپردهام و بامهرش بسر نبردهام.
نهكسی را ز من امید وفا از خویشتن ب َدر و آشوب بسر ،جانم آزرده و غرورم تازیانه خورده ،توفانی ماندگار ِی نام ،به اعتبار کمّیت کا ِر نامآور و جولانگهش در پهنای دشت Vol. 22 / No. 1351 - Friday, July 10, 2015
نه مرا با كسی س ِر بیداد برخاسته بود و هیچ چیز س ِر جایش نبود قطعۀ «توفان» را نوشتم و و در نیست .در کیفّیت و عمق دریایی است که غواص نیرومند به توا ِن
نه دگر پای بن ِد پیمانی هرآنچه ریز و درشت بود بر س ِر این سرکشی کوفتم .این است بخشی از نفسهای بلندش در آن فرو رفته با سنگین ِی ُدّر و گهر برآمدهاست. 18
نه پ ِی عهدهای ب یبنیاد که منوچهر مرتضوی از موهبت این هر دو به کام است و در شمار
از سیهچش مها گسسته ولیك ابیا ِت ملایم تر آن:
سخنسرایان و پژوهشگران برکشیده نام.
از سیه روزگارها فریاد ما روز ازل دست ز تو داشته بودیم سخن و داوری را در آنچه رفت با ادبا وا م یگذارم و از منوچهری
آن سیه چشم را كه م یبیند این دست تمنای تو بر دامن ما بود صحبت م یکنم که خویشاوند من است و وجودی حاضر و غایب .پس
آن روز که بر لو ِح فلک نقش ببستند
كه بگوید مرا كند آزاد نق ِش تو جدا از من و من از تو جدا بود هنگامی که خبرش را شنیدم نه پ ِس زانو نشستم و نه گریستم.
از سرو بالایی میگویم که در دهکدۀ «شیخولی» ساحل نشی ِن دریاچۀ
مجموعة َمزدا – تهران1335 ، ما با تو وفادار نبودیم و نباشیم اورمیه ،دارای ِی مادر بزرگم رو در روی درآمدیم و از همانجا پیوند مهری
بیهوده تو را از ب ِر ما چش ِم وفا بود
به میانگا ِه سینهام م یروم. خوبیم و ز َهر عیب و ز َهر نقص مبرا شورانگیز میان ما بسته شد هرچند به وسوسۀ «وسواس عشق»1
كلید را بر م یدارم. رسم و ر ِه خوبان جهان جمله جفا بود در «هرزند جدید» 2گسسته شد .به بیانی دیگر در دهکدهای بهم
دلهره ندارم. ِکی در خور سیمرغ بود پشۀ خاکی
كلید را میچرخانم. گر از تو گسستیم و رهیدیم بجا بود پیوستیم و در دهکدهای از هم گسستیم.
خود پاک دلان نیک بدانند و بگویند حاصل این پیوستگی و گسستگی قری ِب پانصد نامه و ُجن ِگ سنگین
باغ ،توفانزده .غروب ،تَفته. اشعار اوست که در اختیار من است به انضما ِم نامههای منظو ِم ما در
پارههای جان اینجاست ،یا ِد یاران هم هجا. تر دامنی و دامن آلوده کرا بود حدود صد و پنجاه صفحه با پیشگفتاری از استاد سعید نفیسی که
چون عقده نشستی به دلم عم ِر تمامی م یرفت انتشار یابد و نیافت .در حال حاضر برخی از نامههای منثور
این است دیروز ،امروز. ما در کتاب «نام ههای عاشقان ،پار ههای جان» که به زودی منتشر
از فردا هم ب یخبر نیستم. شکر ایز ِد قادر را کو عقده گشا بود میشود آمده است .امیدوارم هرگاه زمان امانم دهد شعرهای او را که
ما مهر منیریم و سر از چرخ بر آریم برگ و با ِر بهارا ِن من است به چاپ برسانم .همچنین نامههای منظوم
**** این دست شما بود که بر دام ِن ما بود را هر چند زمان از رویش رفتهاست .دفتر شعر او« :چرا ِغ نیم مرده»،
ـ رفت.
مجموعۀ دو راهی ،توفان ـ تهران ،مهر ماه 1333 بخش بسیار کوچکی است از این ماجرا و انبو ِه اشعارش.
ـ م یدانم .از همه چیز خبر دارم. وقتی از انتشار «چراغ نیم مرده» آگاه شدم س ِر را ِه دانشکدۀ ادبیات
ـ به میل خود نرفت .باید م یرفت. در همان ویرانی و پریشانی و پشیمانی یاد و یادگار به دلداریم آمد که ای «گل و بلبل» از کتابفروشی صفیعلیشاه خریدمش .دانشکدهای که
ـ هزار بهتر از او هست .خودت را پای بند مكن .دیگر ندیدیش؟ دل پای دار .اش کهای درهم افروختۀ ما ،عشق و عرفان با هم آموختۀ ما دانشجویش بودم و رازهای زرین بر برگ گلها و آوازهای سیمین در
ـ یك بار در دعو ِت سفارت هند .آشنا و بیگانه. شکوهی والا و های و هویی بالا داشت .اما من عاش ِق قفس و عارف ب یکار
نای و منقا ِر پرندگانش داشت.
ـ چطور؟ و کس نبودم .آفتاب را دوست داشتم ،کفش طلایی را هم. ت ِب سنگی ِن انگشتانم را بر اوراقش ریختم .شور و شیدائیش در جان
ـ دلمان آشنا ،چشممان بیگانه. گریسته بودم .باران گرد و غبارم را تکانده بود و مرا دوباره بر س ِر دفتر م یپیچید ،سخ ِن خوش تراش و خوش َصدایش تب از تن بر م یچید.
ـ خیالش را از سرت بیرون كن .قاب ِل تو را نداشت. تا بدانجا رسیدم که در پایا ِن قطعۀ زیبای «نق ِش فراموشی» م یگفت:
نشانده:
ـ از دیگران چه كم داشت. کی دس ِت تمّنای تو بر دامن من بود
ـ همیشه بدیهایش را به خاطر بیاور تا فراموششكنی. کامروز ز دامان من آن دست بداری
کی یاد من و آرزوی من به دلت بود
ـ بدی نداشت .م یروم ببینمش.
ـ سبك میشوی. تا نقش فراموشی بر آن بنگاری
کی مه ِر مرا در د ِل خود داشته بودی
ـ نمیخواهم سنگین باشم .م یروم ببینمش.
تا آمد بگوید كدام اتاق ،من از پلّه ها پرواز كرده ،دستگیره را چرخانده، کامروز ُچنین با دگرانش بگذاری
پنداشتیا مهر مرا گر بری از دل
رو در رویت ایستاده بودم .ش ِش صبح بود و حوله در دستت. آسوده شوی دل به دگر کس بسپاری؟
ـ تو؟! افسو سکه آن مهر فرامش شدنی نیست
آن آتش دیرینه خامش شدنی نیست
«اشک» در چش مهایت درخشید .گلهكردی چرا هرگز برایت ننوشتم. بیهوده مپندار که آسوده ِز مایی
نگفتم که با خودم م یجنگیدم و پ یدرپی سنگر خالی م یکردم و از هر شام تو را وحشت تنهایی و غم نیست؟
خو دم میگریختم .این لشك ِر درهمریخته را نه ،دیدی و نه ،صدای از کرده و از گفته و از عهد شکسته
گریختنش را شنیدی .آنچه را م یشنیدم آمده بودم تا به چشم هم هر روز پشیمانی و اندو ِه ندم نیست؟
ببینم و تو هم دیدی سرگردان ِیگیسوا ِن مرا ،ریخته بر بر و دو ِش بیتوا ِن تا دست به هر کار زنی ،از س ِر حسرت
من .دیدی اش ِك وداعت را ،آویخته در گریبا ِن جا ِن من .گذشتة نا تمام، از یاد و خیال من بر چشم تو یَم نیست؟
آینده را تمام كرده بود« .جا ِم جم» ارمغا ِن این دیدار بود .آن را كنا ِر من هیچ ننالم ز تو و از ست ِم تو
بر جان خود اینها که کنی ظلم و ستم نیست؟
بسترم خواباندم و «اشك» را به رویش غلتاندم. من هیچ نگویم که جفا با من کم کن
صب ِح روز بعد ،گیسوانم را بریدم .انگشتا ِن تو هم در میا ِن آنها بود. لیک ای مه من کم به ت ِن خویش ستم کن
دیدی که همه عاشقی و عشق غلط بود
تهران1334 ، دیدی که چه آسان ز خیال هم رستیم؟
**** گفتیم بمیریم چو دوری بگزینیم
دیدی که نمردیم و ز هم دور نشستیم؟
از ایستگاه قطار به آنجا رسیدم .از بود ِن تو در آنجا اطلاعی نداشتم آن عهد که آن روز ببستیم به صد شوق
و چندان هم از این مسافرت دلخوش نبودم .وقتی از پلّههای ایوان با امروز نمی بینی بیهوده ببستیم؟
خستگی و كندی بالا آمدم ،در میان كسانی كه بودند ،تو هم ،تو عزیزم، افسوس که دیگر نتوانیم ببندیم
تو هم بودی .من تو را با همین موهای طلائ ِی غلتان ،یكی دو بار در آن رشته که بستیم و دو صد بار گسستیم
كودكیت دیده بودم تا به آن روز كه شاید ُدور و بر شانزده سالگیت بستن بتوانیم ولی حاص ِل آن چیست
كم و بیش م یگشتی .نگاهم همه جا را گشت و به روی تو ای ما ِه آن بستۀ بگسسته پر از بند و گره نیست؟
زمینم ایستاد .در داستانها خواندهای كه «با یك نگاه یك دل نه صد دل
عاشقش شد» من هم با همان یك نگاه یك دل نه صد دل عاشقت شدم مجموعۀ دو راهی ،پس از توفان ـ تهران ،مهر ماه 1333
و در دفتر زندگی من باب اولین و آخرین عشق و فصل بزرگترین حادثة
عمرم گشوده شد .نهال این عشق از صّفة آن ایوان مقدس بر صفحة دلم
نشانده شد و این نها ِل بارور ،در هر ثانیة آن هفت روز ،به اندازة سالی
تمام رشد كرد .این نها ِل یك روزه ،در هفت روز درخت برومند هفتاد
سالهای شد.
ادامه در صفحه ۲۳
طربش را بر دو ِش جان حمل م یکنم ،به یادش و به پا ِس مهرش بخشی با دیگران گذاشت هام 18
منیر طه
از نامههای عاشقان را در پی م یآورم: نق ِش فرامشی پس از این
بر لو ِح دل نگاشتهام یادنامهاش را سایۀ سرو سهی نامیدند .قیمتش را به ُدّر و گهر سنجیدند،
نامههای عاشقان ،پارههای جان قامتش را به اندا ِم سرو کشیدند و یادنوشتۀ مرا نادیده دیدند.
غرو ِب دریا كناران ،مه ِر سیه چشمان دست از سرم بدار دگر
من از تو دست داشت هام اینک آن یادنوشته به یاد روزش 9تیر : 1389
یا ِد یاران نم یرود از یاد
خاطر از خاطراتشان نا شاد اش ِک وداعش درگریبانم م یافروخت ۳ .خورشید بالای سرم ،زمین زیر زین ق ّصه هفت گنبد افلاک پُر َصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت :حافظ
كا مها و مرادها بر آب پایم م یسوخت .آوخ که چه ارزان مهر مرا با دیگران م یفروخت.
آرزوها امیدها بر باد بر نتافتم .سخن ،درشت و مهار گسیخته بود .نه ،حق ندارد .من او را In touch with Iranian diversity
رها نمیخواهم هر چند سر به مهرش سپردهام و بامهرش بسر نبردهام.
نهكسی را ز من امید وفا از خویشتن ب َدر و آشوب بسر ،جانم آزرده و غرورم تازیانه خورده ،توفانی ماندگار ِی نام ،به اعتبار کمّیت کا ِر نامآور و جولانگهش در پهنای دشت Vol. 22 / No. 1351 - Friday, July 10, 2015
نه مرا با كسی س ِر بیداد برخاسته بود و هیچ چیز س ِر جایش نبود قطعۀ «توفان» را نوشتم و و در نیست .در کیفّیت و عمق دریایی است که غواص نیرومند به توا ِن
نه دگر پای بن ِد پیمانی هرآنچه ریز و درشت بود بر س ِر این سرکشی کوفتم .این است بخشی از نفسهای بلندش در آن فرو رفته با سنگین ِی ُدّر و گهر برآمدهاست. 18
نه پ ِی عهدهای ب یبنیاد که منوچهر مرتضوی از موهبت این هر دو به کام است و در شمار
از سیهچش مها گسسته ولیك ابیا ِت ملایم تر آن:
سخنسرایان و پژوهشگران برکشیده نام.
از سیه روزگارها فریاد ما روز ازل دست ز تو داشته بودیم سخن و داوری را در آنچه رفت با ادبا وا م یگذارم و از منوچهری
آن سیه چشم را كه م یبیند این دست تمنای تو بر دامن ما بود صحبت م یکنم که خویشاوند من است و وجودی حاضر و غایب .پس
آن روز که بر لو ِح فلک نقش ببستند
كه بگوید مرا كند آزاد نق ِش تو جدا از من و من از تو جدا بود هنگامی که خبرش را شنیدم نه پ ِس زانو نشستم و نه گریستم.
از سرو بالایی میگویم که در دهکدۀ «شیخولی» ساحل نشی ِن دریاچۀ
مجموعة َمزدا – تهران1335 ، ما با تو وفادار نبودیم و نباشیم اورمیه ،دارای ِی مادر بزرگم رو در روی درآمدیم و از همانجا پیوند مهری
بیهوده تو را از ب ِر ما چش ِم وفا بود
به میانگا ِه سینهام م یروم. خوبیم و ز َهر عیب و ز َهر نقص مبرا شورانگیز میان ما بسته شد هرچند به وسوسۀ «وسواس عشق»1
كلید را بر م یدارم. رسم و ر ِه خوبان جهان جمله جفا بود در «هرزند جدید» 2گسسته شد .به بیانی دیگر در دهکدهای بهم
دلهره ندارم. ِکی در خور سیمرغ بود پشۀ خاکی
كلید را میچرخانم. گر از تو گسستیم و رهیدیم بجا بود پیوستیم و در دهکدهای از هم گسستیم.
خود پاک دلان نیک بدانند و بگویند حاصل این پیوستگی و گسستگی قری ِب پانصد نامه و ُجن ِگ سنگین
باغ ،توفانزده .غروب ،تَفته. اشعار اوست که در اختیار من است به انضما ِم نامههای منظو ِم ما در
پارههای جان اینجاست ،یا ِد یاران هم هجا. تر دامنی و دامن آلوده کرا بود حدود صد و پنجاه صفحه با پیشگفتاری از استاد سعید نفیسی که
چون عقده نشستی به دلم عم ِر تمامی م یرفت انتشار یابد و نیافت .در حال حاضر برخی از نامههای منثور
این است دیروز ،امروز. ما در کتاب «نام ههای عاشقان ،پار ههای جان» که به زودی منتشر
از فردا هم ب یخبر نیستم. شکر ایز ِد قادر را کو عقده گشا بود میشود آمده است .امیدوارم هرگاه زمان امانم دهد شعرهای او را که
ما مهر منیریم و سر از چرخ بر آریم برگ و با ِر بهارا ِن من است به چاپ برسانم .همچنین نامههای منظوم
**** این دست شما بود که بر دام ِن ما بود را هر چند زمان از رویش رفتهاست .دفتر شعر او« :چرا ِغ نیم مرده»،
ـ رفت.
مجموعۀ دو راهی ،توفان ـ تهران ،مهر ماه 1333 بخش بسیار کوچکی است از این ماجرا و انبو ِه اشعارش.
ـ م یدانم .از همه چیز خبر دارم. وقتی از انتشار «چراغ نیم مرده» آگاه شدم س ِر را ِه دانشکدۀ ادبیات
ـ به میل خود نرفت .باید م یرفت. در همان ویرانی و پریشانی و پشیمانی یاد و یادگار به دلداریم آمد که ای «گل و بلبل» از کتابفروشی صفیعلیشاه خریدمش .دانشکدهای که
ـ هزار بهتر از او هست .خودت را پای بند مكن .دیگر ندیدیش؟ دل پای دار .اش کهای درهم افروختۀ ما ،عشق و عرفان با هم آموختۀ ما دانشجویش بودم و رازهای زرین بر برگ گلها و آوازهای سیمین در
ـ یك بار در دعو ِت سفارت هند .آشنا و بیگانه. شکوهی والا و های و هویی بالا داشت .اما من عاش ِق قفس و عارف ب یکار
نای و منقا ِر پرندگانش داشت.
ـ چطور؟ و کس نبودم .آفتاب را دوست داشتم ،کفش طلایی را هم. ت ِب سنگی ِن انگشتانم را بر اوراقش ریختم .شور و شیدائیش در جان
ـ دلمان آشنا ،چشممان بیگانه. گریسته بودم .باران گرد و غبارم را تکانده بود و مرا دوباره بر س ِر دفتر م یپیچید ،سخ ِن خوش تراش و خوش َصدایش تب از تن بر م یچید.
ـ خیالش را از سرت بیرون كن .قاب ِل تو را نداشت. تا بدانجا رسیدم که در پایا ِن قطعۀ زیبای «نق ِش فراموشی» م یگفت:
نشانده:
ـ از دیگران چه كم داشت. کی دس ِت تمّنای تو بر دامن من بود
ـ همیشه بدیهایش را به خاطر بیاور تا فراموششكنی. کامروز ز دامان من آن دست بداری
کی یاد من و آرزوی من به دلت بود
ـ بدی نداشت .م یروم ببینمش.
ـ سبك میشوی. تا نقش فراموشی بر آن بنگاری
کی مه ِر مرا در د ِل خود داشته بودی
ـ نمیخواهم سنگین باشم .م یروم ببینمش.
تا آمد بگوید كدام اتاق ،من از پلّه ها پرواز كرده ،دستگیره را چرخانده، کامروز ُچنین با دگرانش بگذاری
پنداشتیا مهر مرا گر بری از دل
رو در رویت ایستاده بودم .ش ِش صبح بود و حوله در دستت. آسوده شوی دل به دگر کس بسپاری؟
ـ تو؟! افسو سکه آن مهر فرامش شدنی نیست
آن آتش دیرینه خامش شدنی نیست
«اشک» در چش مهایت درخشید .گلهكردی چرا هرگز برایت ننوشتم. بیهوده مپندار که آسوده ِز مایی
نگفتم که با خودم م یجنگیدم و پ یدرپی سنگر خالی م یکردم و از هر شام تو را وحشت تنهایی و غم نیست؟
خو دم میگریختم .این لشك ِر درهمریخته را نه ،دیدی و نه ،صدای از کرده و از گفته و از عهد شکسته
گریختنش را شنیدی .آنچه را م یشنیدم آمده بودم تا به چشم هم هر روز پشیمانی و اندو ِه ندم نیست؟
ببینم و تو هم دیدی سرگردان ِیگیسوا ِن مرا ،ریخته بر بر و دو ِش بیتوا ِن تا دست به هر کار زنی ،از س ِر حسرت
من .دیدی اش ِك وداعت را ،آویخته در گریبا ِن جا ِن من .گذشتة نا تمام، از یاد و خیال من بر چشم تو یَم نیست؟
آینده را تمام كرده بود« .جا ِم جم» ارمغا ِن این دیدار بود .آن را كنا ِر من هیچ ننالم ز تو و از ست ِم تو
بر جان خود اینها که کنی ظلم و ستم نیست؟
بسترم خواباندم و «اشك» را به رویش غلتاندم. من هیچ نگویم که جفا با من کم کن
صب ِح روز بعد ،گیسوانم را بریدم .انگشتا ِن تو هم در میا ِن آنها بود. لیک ای مه من کم به ت ِن خویش ستم کن
دیدی که همه عاشقی و عشق غلط بود
تهران1334 ، دیدی که چه آسان ز خیال هم رستیم؟
**** گفتیم بمیریم چو دوری بگزینیم
دیدی که نمردیم و ز هم دور نشستیم؟
از ایستگاه قطار به آنجا رسیدم .از بود ِن تو در آنجا اطلاعی نداشتم آن عهد که آن روز ببستیم به صد شوق
و چندان هم از این مسافرت دلخوش نبودم .وقتی از پلّههای ایوان با امروز نمی بینی بیهوده ببستیم؟
خستگی و كندی بالا آمدم ،در میان كسانی كه بودند ،تو هم ،تو عزیزم، افسوس که دیگر نتوانیم ببندیم
تو هم بودی .من تو را با همین موهای طلائ ِی غلتان ،یكی دو بار در آن رشته که بستیم و دو صد بار گسستیم
كودكیت دیده بودم تا به آن روز كه شاید ُدور و بر شانزده سالگیت بستن بتوانیم ولی حاص ِل آن چیست
كم و بیش م یگشتی .نگاهم همه جا را گشت و به روی تو ای ما ِه آن بستۀ بگسسته پر از بند و گره نیست؟
زمینم ایستاد .در داستانها خواندهای كه «با یك نگاه یك دل نه صد دل
عاشقش شد» من هم با همان یك نگاه یك دل نه صد دل عاشقت شدم مجموعۀ دو راهی ،پس از توفان ـ تهران ،مهر ماه 1333
و در دفتر زندگی من باب اولین و آخرین عشق و فصل بزرگترین حادثة
عمرم گشوده شد .نهال این عشق از صّفة آن ایوان مقدس بر صفحة دلم
نشانده شد و این نها ِل بارور ،در هر ثانیة آن هفت روز ،به اندازة سالی
تمام رشد كرد .این نها ِل یك روزه ،در هفت روز درخت برومند هفتاد
سالهای شد.
ادامه در صفحه ۲۳