Page 27 - Shahrvand BC No. 1256
P. 27
ادبیات/داستانکوتاه
27 داد که اعتقادی به خواب ندارد و فقط به خاطر خوشحال کردن خوا بهای خانم ویکی
مادرش پیش مرداب ناتار میرود.
گفتم :جولیانا من که حرفی ندارم .اتفاقاً اونجا میتونیم تو یکی
از رستورانهای هندی بریانی گوشت گوسفند بخوریم.
از شهر کوکیتلام که بیمارستان ایگل ریچ قرار دارد تا شهر
سوری که مرداب ناتار زندگی م یکند من و جولیانا بحثمان بود.
سال متسیب /شماره - 1256جمعه 22رویرهش 1392 من گفتم :حالا که اعتقادی نداری دلیلی نداره پیش اون آقاهه همه م یگویند هورا و به آلمانی داد م یزنند: عبدالقادر بلوچ
-ویکی تو قهرمانی. خانم ویکی چند روزی است که در بخش مراقبتهای ویژۀ
In touch with Iranian diversity بریم ،همینطوری جوابی سر هم م یکنیم. بیمارستان ایگل ریج بستری است .دختر او ،جولیانا ،دوس ِت
اما جولیاناگفت مادرش که از بیمارستان مرخص بشود و برود همون موقع پرسیدم مگر مادر تو آلمانی است؟ گفت نه .خوابه دختر من است .تلفن زد و گفت مادرش را به اتاقش برگرداندهاند.
دیگه و الا مادر من تو کالیفرنیای آمریکا توی روستای توین یک ساعت بعد با هم به عیادت خانم ویکی رفتیم .روی صورت
پیش مرداب ناتار آنوقت م یداند که به او دروغ گفتهایم. او ماسک اکسیژن بود .پرستاری آن را در آورد و برای او کانولا
برای پیدا کردن خانه مرداب ناتار آنقدر گشتیم که داشت غروب هارت به دنیا اومده. گذاشت و دوسر شلنگ کوچک را جلوی سوراخ دماغش قرار
میشد .وقتی آنجا رسیدیم مجبور شدیم دار و ندارمان را بدهیم گفتم تو این را هیچوقت نگفته بودی .شان ههایش را بالا انداخت. داد تا او بتواند با جولیانا حرف بزند .من پایین تخت کمی دورتر
تا حسابهای معوقۀ خانم ویکی را پرداخت کنیم .ناتار وقتی لپهایش را باد کرد و آن را از لبهای بست هاش بیرونداد و گفت: ایستادم و به دستگاهی که نوسانات قلب را نشان میداد خیره
پو لها را گرفت گفت این مهمترین خوابی است که تا حالا یکی مادر بزرگ و پدر بزرگ من اونجا زندگی م یکردن .منزلشون شدم .م یشنیدم که دارد خوابی را برای جولیانا تعریف م یکند.
از مشتریهایش دیده .گفت شک نکنید که مادر ،سمبل زمین حالا مال ماست .کنار دریاچه است .خب خرج داره تا قابل خانم ویکی بعد از سفر هند عوض شده بود و به تعبیر خواب
است و وقتی زمین به آدم طلا و مروارید بدهد یعنی انسان اعتقاد پیدا کرده بود .برای تعبیر خوا بهایش به دیدن مرداب
گنج خواهد دید .او گفت مروارید نشان م یدهد که خانم ویکی سکونت به شه. ناتار ،به شهر سوری م یرفت .قبل از سفر هند هم خواب م یدید
این گنج را کنار دریا خواهد دید .مرداب ناتار به خاطر اهمیت تعجب کرده بودم .خواستم بپرسم پس شما اینجا چکار م یکنید، اما به فکر تعبیرشان نبود .خوا بهایی که خانم ویکی میدید،
خواب حاضر بود شخصاً به دیدن خانم ویکی بیاید تا سئوالاتی اما خودش گفت عشق و عاشقی مادرش ،باعث شده به کانادا عجیب بودند .من اغلب وقتی او خوابهایش را برای جولیانا
بکند بلکه بتواند محل دقیق گنج را مشخص کند اما هزینه و تعریف م یکرد ،آنها را م یشنیدم .یک بار خواب دیده بود
دستمزد آمدنش رانقد میخواست .ما آنقدر بی پول شده بودیم بیاید و ماندگار بشود. توالتاشان یک استخر است و او در آن شنا م یکند .مرداب ناتار
که بریانی هیچ حتی نمیتوانستیم چیزی از مکدانالد بخریم .بنا آقای مرداب ناتار بعد از شنیدن خواب گفته بود که خانم ویکی
با انجام یک کار غیر منتظره به شهرتی جهانی دست پیدا خواهد تعبیر کرده بود که به زودی در پول و ثروت غرق خواهد شد.
شد سئوالاتش را خود ما از خانم ویکی بپرسیم. کرد؛ اما هیچ اتفاقی نیفتاد .فقط روزی که ناگهانی حال خانم جولیانا به اندازۀ مادرش خواب نمیدید ،اما شبی خواب دیده
موقعی که برم یگشتیم جولیانا در قطار ،دست مرا در دستش ویکی خراب شد و او را به بیمارستان منتقل کردند ،مسئول بود که مادرش با هیتلر میرقصد .یکهو سبیلهای او را م یکند.
خانههای سازمانی که سبیلهایی مثل هیتلر داشت پشت در
گرفت و با صدایی اندوهگین گفت:
-بعد از سفر هند چند باره که میگه میخواد برگرده توین خانۀ ویکی این یادداشت را چسباند:
ما کرایۀ دو ماه گذشته شما را دریافت نکردیم .تلاش برای
هارت. تماس تلفنی با شما بی نتیجه بود و از دونامۀ ارسالی هم
صدایش بغض آلود شد و گفت: نتیجهای نگرفتیم .در صورتیکه بلافاصله بدهی خود را کامل
بعد از مرگ پدر ،کاملًا به هم ریخت. نپردازید ،برای تخلیه خانه اقدامات قانونی صورت خواهد گرفت.
او را در آغوش گرفتم و گونهاش را بوسیدم .همراهش از شیشۀ پرستاری آمد و گفت باید از خانم ویکی نوار قلب بگیرد .ویکی
قطار به آبهای اقیانوس خیره شدم.
به نظرم بعید نیامد که ویکی برود توین هارت و کنار دریاچۀ به جولیانا گفت:
خانۀ مادری گنجی را که خواب دیده بود بیابد .به جولیان گفتم -من منتظرم .برید و زود بر گردید .نفهمیدم منتظر چیست و
فکر کنم بهتر باشد برویم پولی تهیه کنیم و بدهیم به مرداب کجا باید برویم .جولیانا مادرش را بوسید و به من اشاره کرد که
ناتار تا بیاید و سئوالاتش را از ویکی بپرسد .جولیان گفت: برویم .من مردد بودم که با خانم ویکی خداحافظی بکنم یا نه،
-چرا ما پول پیدا کنیم؟ حرفای َمرده رو بهش م یگیم .اگه ولی وقتی دیدم پرستار مشغول کار خودش شد و خانم ویکی
موضوع به راش مهم باشه پول هم پیدا م یکنه.
وقتی رسیدیم بیمارستان .سر پرستار از جلوی بخش بیماران هم چشمانش را بست ،دنبال جولیانا راه افتادم.
قلبی ما را به دفتر بخش ،راهنمایی کرد .گفت همین حالا دکتر داخل راهرو جولیانا گفت مادرش خواب دیده که مادر
خواهد آمد .حرف توی دهانش بود که دکتر وارد شد .بازوی خدابیامرزش به او پنج خشت طلا و جعبهای پر از مروارید داده.
جولیان را گرفت و با صدایی حز نآلود گفت :متأسفم .ساعت حالا او از جولیانا خواسته که برای تعبیر خواب به دیدن مرداب
پنج ،بسیار آرام و در خواب به خواب ابدی رفت.
ناتار برود و پاسخ را برایش بیاورد.
خواب را که تعریف م یکرد من جسته گریخته م یشنیدم اما
متوجه نشدم که باید دنبال تعبیرش برویم.
جولیانا که فکر م یکرد من اعتراض خواهم کرد ،برایم توضیح
Vol. 20 / No. 1256 - Friday, Sept. 13, 2013
27
27 داد که اعتقادی به خواب ندارد و فقط به خاطر خوشحال کردن خوا بهای خانم ویکی
مادرش پیش مرداب ناتار میرود.
گفتم :جولیانا من که حرفی ندارم .اتفاقاً اونجا میتونیم تو یکی
از رستورانهای هندی بریانی گوشت گوسفند بخوریم.
از شهر کوکیتلام که بیمارستان ایگل ریچ قرار دارد تا شهر
سوری که مرداب ناتار زندگی م یکند من و جولیانا بحثمان بود.
سال متسیب /شماره - 1256جمعه 22رویرهش 1392 من گفتم :حالا که اعتقادی نداری دلیلی نداره پیش اون آقاهه همه م یگویند هورا و به آلمانی داد م یزنند: عبدالقادر بلوچ
-ویکی تو قهرمانی. خانم ویکی چند روزی است که در بخش مراقبتهای ویژۀ
In touch with Iranian diversity بریم ،همینطوری جوابی سر هم م یکنیم. بیمارستان ایگل ریج بستری است .دختر او ،جولیانا ،دوس ِت
اما جولیاناگفت مادرش که از بیمارستان مرخص بشود و برود همون موقع پرسیدم مگر مادر تو آلمانی است؟ گفت نه .خوابه دختر من است .تلفن زد و گفت مادرش را به اتاقش برگرداندهاند.
دیگه و الا مادر من تو کالیفرنیای آمریکا توی روستای توین یک ساعت بعد با هم به عیادت خانم ویکی رفتیم .روی صورت
پیش مرداب ناتار آنوقت م یداند که به او دروغ گفتهایم. او ماسک اکسیژن بود .پرستاری آن را در آورد و برای او کانولا
برای پیدا کردن خانه مرداب ناتار آنقدر گشتیم که داشت غروب هارت به دنیا اومده. گذاشت و دوسر شلنگ کوچک را جلوی سوراخ دماغش قرار
میشد .وقتی آنجا رسیدیم مجبور شدیم دار و ندارمان را بدهیم گفتم تو این را هیچوقت نگفته بودی .شان ههایش را بالا انداخت. داد تا او بتواند با جولیانا حرف بزند .من پایین تخت کمی دورتر
تا حسابهای معوقۀ خانم ویکی را پرداخت کنیم .ناتار وقتی لپهایش را باد کرد و آن را از لبهای بست هاش بیرونداد و گفت: ایستادم و به دستگاهی که نوسانات قلب را نشان میداد خیره
پو لها را گرفت گفت این مهمترین خوابی است که تا حالا یکی مادر بزرگ و پدر بزرگ من اونجا زندگی م یکردن .منزلشون شدم .م یشنیدم که دارد خوابی را برای جولیانا تعریف م یکند.
از مشتریهایش دیده .گفت شک نکنید که مادر ،سمبل زمین حالا مال ماست .کنار دریاچه است .خب خرج داره تا قابل خانم ویکی بعد از سفر هند عوض شده بود و به تعبیر خواب
است و وقتی زمین به آدم طلا و مروارید بدهد یعنی انسان اعتقاد پیدا کرده بود .برای تعبیر خوا بهایش به دیدن مرداب
گنج خواهد دید .او گفت مروارید نشان م یدهد که خانم ویکی سکونت به شه. ناتار ،به شهر سوری م یرفت .قبل از سفر هند هم خواب م یدید
این گنج را کنار دریا خواهد دید .مرداب ناتار به خاطر اهمیت تعجب کرده بودم .خواستم بپرسم پس شما اینجا چکار م یکنید، اما به فکر تعبیرشان نبود .خوا بهایی که خانم ویکی میدید،
خواب حاضر بود شخصاً به دیدن خانم ویکی بیاید تا سئوالاتی اما خودش گفت عشق و عاشقی مادرش ،باعث شده به کانادا عجیب بودند .من اغلب وقتی او خوابهایش را برای جولیانا
بکند بلکه بتواند محل دقیق گنج را مشخص کند اما هزینه و تعریف م یکرد ،آنها را م یشنیدم .یک بار خواب دیده بود
دستمزد آمدنش رانقد میخواست .ما آنقدر بی پول شده بودیم بیاید و ماندگار بشود. توالتاشان یک استخر است و او در آن شنا م یکند .مرداب ناتار
که بریانی هیچ حتی نمیتوانستیم چیزی از مکدانالد بخریم .بنا آقای مرداب ناتار بعد از شنیدن خواب گفته بود که خانم ویکی
با انجام یک کار غیر منتظره به شهرتی جهانی دست پیدا خواهد تعبیر کرده بود که به زودی در پول و ثروت غرق خواهد شد.
شد سئوالاتش را خود ما از خانم ویکی بپرسیم. کرد؛ اما هیچ اتفاقی نیفتاد .فقط روزی که ناگهانی حال خانم جولیانا به اندازۀ مادرش خواب نمیدید ،اما شبی خواب دیده
موقعی که برم یگشتیم جولیانا در قطار ،دست مرا در دستش ویکی خراب شد و او را به بیمارستان منتقل کردند ،مسئول بود که مادرش با هیتلر میرقصد .یکهو سبیلهای او را م یکند.
خانههای سازمانی که سبیلهایی مثل هیتلر داشت پشت در
گرفت و با صدایی اندوهگین گفت:
-بعد از سفر هند چند باره که میگه میخواد برگرده توین خانۀ ویکی این یادداشت را چسباند:
ما کرایۀ دو ماه گذشته شما را دریافت نکردیم .تلاش برای
هارت. تماس تلفنی با شما بی نتیجه بود و از دونامۀ ارسالی هم
صدایش بغض آلود شد و گفت: نتیجهای نگرفتیم .در صورتیکه بلافاصله بدهی خود را کامل
بعد از مرگ پدر ،کاملًا به هم ریخت. نپردازید ،برای تخلیه خانه اقدامات قانونی صورت خواهد گرفت.
او را در آغوش گرفتم و گونهاش را بوسیدم .همراهش از شیشۀ پرستاری آمد و گفت باید از خانم ویکی نوار قلب بگیرد .ویکی
قطار به آبهای اقیانوس خیره شدم.
به نظرم بعید نیامد که ویکی برود توین هارت و کنار دریاچۀ به جولیانا گفت:
خانۀ مادری گنجی را که خواب دیده بود بیابد .به جولیان گفتم -من منتظرم .برید و زود بر گردید .نفهمیدم منتظر چیست و
فکر کنم بهتر باشد برویم پولی تهیه کنیم و بدهیم به مرداب کجا باید برویم .جولیانا مادرش را بوسید و به من اشاره کرد که
ناتار تا بیاید و سئوالاتش را از ویکی بپرسد .جولیان گفت: برویم .من مردد بودم که با خانم ویکی خداحافظی بکنم یا نه،
-چرا ما پول پیدا کنیم؟ حرفای َمرده رو بهش م یگیم .اگه ولی وقتی دیدم پرستار مشغول کار خودش شد و خانم ویکی
موضوع به راش مهم باشه پول هم پیدا م یکنه.
وقتی رسیدیم بیمارستان .سر پرستار از جلوی بخش بیماران هم چشمانش را بست ،دنبال جولیانا راه افتادم.
قلبی ما را به دفتر بخش ،راهنمایی کرد .گفت همین حالا دکتر داخل راهرو جولیانا گفت مادرش خواب دیده که مادر
خواهد آمد .حرف توی دهانش بود که دکتر وارد شد .بازوی خدابیامرزش به او پنج خشت طلا و جعبهای پر از مروارید داده.
جولیان را گرفت و با صدایی حز نآلود گفت :متأسفم .ساعت حالا او از جولیانا خواسته که برای تعبیر خواب به دیدن مرداب
پنج ،بسیار آرام و در خواب به خواب ابدی رفت.
ناتار برود و پاسخ را برایش بیاورد.
خواب را که تعریف م یکرد من جسته گریخته م یشنیدم اما
متوجه نشدم که باید دنبال تعبیرش برویم.
جولیانا که فکر م یکرد من اعتراض خواهم کرد ،برایم توضیح
Vol. 20 / No. 1256 - Friday, Sept. 13, 2013
27